منبع : اختصاصی راسخون
چکیده
وهابیت نام فرقهای است که ریشهای آن به قرن چهارم و اعلام آن رسماً در قرن دوازدهم توسط محمدابن عبدالوهاب صورت پذیرفت. این فرقه خود را سلفی خوانند و نسبت وهابیت را ساخته و پرداخته دیگران میدانند. از بین رهبران سابق این فرقه تأثیر گزارترین آنها ابن تیمیه بود که در اثر پا فشاری بر عقاید خویش از طرف علماء اسلام تکفیر و راهی زندان شد و در همانجا در گذشت.سرانجام فرقه وهابیّت توسط محمدابن عبدالوهاب با همدست شدن آل سعود و همکاری دولت های استعمارگر رسماً اعلام گردید. او نیز از طرف مردم و علماء آ ن زمان و حتی نزدیکانش محکوم ومورد خشم آنها قرار گرفت . بعد از فوت او آثار و فرزندانی باقی ماند و امروزه به پیروان او وهابی گفته میشود.
مقدمه
اتحاد ویکپارچگی بین مذاهب اسلامی و حتی پیروان ادیان الهی، از شعار های اصیل اسلامی و رمز بقا وپیشرفت اسلام ومسلمین بوده است .زیرا وحدت و همدلی در تحکیم روابط بین فِرَق اسلامی و تشکیل امت یک پارچه در سراسر جهان ، نقش حیاتی دارد و به همان میزان تفرقه و پراکندگی بین امت های اسلامی شکننده و درد آور است. لذا قرآن کریم مسلمین را دعوت به اتحاد و از تفرقه و پراکندگی بر حذر داشته است.انسجام اسلامی در حقیقت روح هم گرایی و هم اندیشی را در کالبد جوامع اسلا می دمیده به انها هویتی مستحکم میبخشد وزمینه ساز وحدت و یکپارچگی جهانی می گردد.
اما در مقابل دشمنان اسلام و در عصر حاضر استکبارجهانی ودولتهای استعمار گر که از دیر باز برای رویا رویی با نفوذ و گسترش اسلام کمر بسته واز پا ننشسته ، در مقاطع مختلف زمانی و مکانی از حربه های مختلف علیه اسلام استفاده میکرده اند و وقتی با جامعه دینی وحدت گرا مواجه شده اند برای رسیدن به اهداف شوم خویش از ابزار های همچون تخریب دین ، تفرقه میان مسلمین و تشکل فرقهای ساختگی استفاده مینماید.
در عصر حاضر یکی از فرقه های که با سائر فِرَق اسلامی روحیه تعامل وهمکاری نداشته وبر خلاف جریان وحدت امت های اسلامی شناور است فرقه «وهابیت» است . فرقة ای که ریشهی آن درکشور عربستان وشاخ وبرگ هایش دربرخی کشورهای دیگر به چشم میخورد وبیشترین فاصلهی نظری وائدئولوژی را با مذهب شیعه ، نسبت به سایرفرقه های اسلامی دارد.بنا بر این میطلبد که آغاز و خاستگاه این فرقه و رهبران آنها و دخالت بیگانگان در پیداییش آن در این مختصر مورد بررسی قرار گیرد.
کلید واژگان: وهابی ، سلفی ، آل سعود ، استعمار
وهابیت
وهابیّت نام مسلکی است توسط محمد ابن عبدالوهاب تمیمی که نسبش به وهب تمیمی میرسد رسما تاسیس شد. نام این مسلک را ازنام پدرش عبدالو هاب که از علمای بنام خودش بود ، گرفته اند و امروزه پیروان شیخ محمد فرزند عبدالوهاب به نام فرقه وهابیت معروف و مشهور است که این نسبت بر گرفته از نام پدر او« عبد الوهاب» است.
وهابیون خود را سلفیون نامیده و مدعی اند که ما فرقه سلفی هستیم و نسبت وهابیت را به خودشان نمیپذیرند و آن را ساخته و پرداخته مخالفین و دشمنان شان میدانند. سید محمود شکری آلوسی ( از طرفداران مذهب وهابی) میگوید : نسبت وهابی را دشمنان و هابیان به ایشان اطلاق کرده اند این نسبت صحیح نیست بلکه باید به محمد که نام پیشوای آنان است نسبت داده شوند و به آنان محمدیه بگویند ، زیرا او کسی است که مردم را به این امور دعوت می کرد ، از این گذشته شیخ عبدالوهاب ( پدر شیخ محمد ) در باره این عقاید با پسرش مخالفت داشت و بین پدر و پسر مناظرات و مباحثات رخ داد بنا براین چگونه میتوان مذهبی را به کسی نسبت داد که خود با آن مذهب مخالفت داشته باشد .(1)
برخی آوردهاند: نسبت وهابیت را به پدر صاحب دعوت بعضی از معاصران او ازروی حسد وکینه توزی داده اند ومقصود شان این بوده است که وهابیا ن را اهل بد عت و گمراه معرفی کنند، علت اینکه آنان را بنام خود شیخ محمد نسبت نداده ومحمدیه نگفته اند این بود که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر پیدا نکنند؛(2)در حال که محمد ابن عبدالوهاب و پیروانش خود را موحدین می نامیدند و نام وهابی را دشمنانشان برایشان اطلاق کردند سپس این نام بر زبانها افتاد .(3)اما برخی از نویسندگان به این باورند که وهابیت برای عبور سابقه شکل گیری این فرقه از عصر شیخ محمد و وصل آن به قرون اوائل اسلام وهمچنین عدم انحصار رهبریت این فرقه به شیخ محمد، چنین نسبتی را نپذیرفته و خود را سلفی مینامند. محمد سعید رمضان البوطی می گوید :
«وقتی مذهب وهابی منسوب به بنیانگذار شیخ محمد ابن عبدالوهاب (1115- 1206ه. ق) در نجد و برخی از اطراف جزیرة العرب گسترش یافت و پیروان او از این واژه وهابیت که نشان میداد سر چشمه این مذهب تنها محمد ابن عبد الوهاب است ناخشنود بودند و همین امر نیز آنها را به آن داشت که واژه سلفیه را جایگزین این نام کنند . آنان بدین ترتیب به تبلیغ این لقب جدید به عنوان نامی برای مذهب قدیم خود پر داختند تا ازین رهگذر به مردم بگویند افکار و اندیشه های این مذهب ، به آنچه محمد ابن عبدالوهاب دارد محدود نمی شود ، بلکه به سلف برمی گردد» .(4) بهرحال، پیروان محمدابن عبدالوهاب امروزه در دنیا علیرغم آنها با نام وهابی یاد میشود اما فرقه وهابیت مدعی اند که ما سلفی بوده و پیرو سلف صالح هستیم که عصر سلف صالح بهترین عصرها از بین اعصار بوده اند .
سلفی
سلف در لغت: سلفی از ریشه ای سلف به معنای پیشین است . ابن منظور میگوید : سَلَفَ ، سَلَفاً و سُلُوفَاً یعنی پیشی گرفت .(5)
سلف در اصطلاح: «سلف عبارت است از همان قرنها ی اول که بهترین قرنهای این امت است. قرنهای که درآن ها فهم اسلام ، ایمان ، سلوک والتزام به آن تحقق یا فت . سلفی گری نیز عبارت است از رجوع به آنچه سلف اول در فهم دین اعم از عقیده، شریعت وسلوک داشتند».(6) لذا در قرن چهارم هجری گروه فقیه و محّدث پیدا شدند و با شعار زنده کردن آراء فقیهان ومحدّثان گذشته به میدان آمدند و ادعای سلفی گری نمودند و به همین جهت به آنها « سلفیون» یا «سلفیِه» میگفتند.(7) «سلفیون» با دو ویژگی جریان سلفی گری را بوجود آورد : الف) احیای سیره «سلف صالح»؛ یعنی مسلمانان صدر اسلام ، زیرا آنها مدعی شدند که امت پیامبر(ص) منحرف شده اند و باید آنها به راه مستقیم وسیره سلف صالح برگردند و از آنچه در دوره های پس از پیامبر(ص) و اصحاب بزرگش ، افزوده شده دوری گزینند . ب) ظاهر گرایی در فهم آیات وروایات ، یعنی آنها در فهم وبرداشت از آیات وروایات هرگز به تأویل وتفسیر نمی پرداختند و استفاده از شیوه های عقلی را در اسلام از امور جدید می پنداشتند(8)و قائلند که عقاید باید از ظاهر کتاب وسنّت اخذ گردد و عقل را یارای ورود به این میدان نیست .(9)
برخی دو واژه سَلَف و خَلَف را به معنا ی قدما و متأ خرین دانسته است که وقتی در فرهنگ اسلامی وقتی واژۀ سَلَف بکار می رود معمولا صحابه و تابعان ومحدثان بزرگ قرن دوم وسوم قمری منظور است . وهابیان با استفاده از کلمه سلفیه ادعا می کنندپیرو رَوِش وعقاید سلف(قرون اوائل اسلام) هستند .(10)در مجله پویا آمده است : از جمله عناوین و القابی که وهابیان بر خود گذاشته اند و به آن افتخار میکنند سلفیه است به اعتقادآنان بهترین عصر ، عصر سلف صالح است ؛ عصری که به پیامبر (ص) و زمان نزول وحی نزدیک تر است و چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبر (ص) و قر آن کریم را بهتر درک میکردند ، فهم آنان حجت است . اخیرا مشاهده می شود که وهابیان از اطلاق عنوان وهابی به خود پرهیز میکنند و در صدد تعویض آن با عنوان سلفیه بر آمده اند .(11)بنا براین سلف در لغت به معنای سابق و پیشین است و در اصطلاح به صحابه ،محدثان و علماء قرن اول ، دوم و سوّم اسلام گفته میشود ، و کسانیکه ادعای بازگشت به «سیره صالح» یعنی مسلمانان صدر اسلام را دارند «سلفیه» گفته می شود، لذا فرقه وهابیت خود را سلفی خوانده و تلاش دارند سیر تاریخی شان را به آن دوران برسانند.
در حال که بنا بر گفته برخی از صاحب نظران اهل سنت ، چنین نسبتی عاری از حقیقت و دور از واقعیت است چنانکه «البوطی» چنین نسبتی را در زمان حاضر بدعت می داند و درکتاب«سلفیهبدعت یا مذهب» اورده است :
امروز اگر مسلمانی خود را چنین تعریف کند که وا بسته به مذهبی است که امروز سلفیه نا میده می شود، بی تردید بدعتی گذاشته است ، زیرا اگر مقصود از واژۀ سلف همان چیزی با شد واژۀ اهل سنت وجماعت به ان دلالت می کند برای جماعت مسلمانان نامی جز انچه سلف بر ان اجماع کرده اند گذاشته وبدین ترتیب بدعتی به میان اورده است چنین نامگذاری بدعت امیز بی دلیل را همین بس که می تواند اشفتگی ودرهم امیختگی و شکافی بین صف های مسلمانان در پی دارد . اگر هم مقصود از سلفیه چیزی برابرنهادۀ عنوان اهل سنت وجماعت نباشد-که واقعیت همین است- در این صورت تردیدی نخواهد بود که استفاده از این واژه و جایگزین ساختن ان -به مفهوم باطل خود -با واژۀ اهل سنت وجماعت که سلف به ان اجماع داشته اند بدعت است .(12)امّا آنچه به نظر میرسد این است اگر وهابیت سیره نظری و عملی شان را منطبق با سیره و روش مسلمین صدر اسلام میداند و بدان جهت خود را سلفی می نامند تا سیره مسلمین صدر اسلام را احیا کند ؛ عاری از حقیقت و دور از واقعیت است ،( چنانکه ادعای سلفیون نیز به همین مبنا بر خلاف واقعیت بود) و اما اگر وهابیت خود شان را از همان جریان که در قرن چهارم بنام «سلفیه» در مقابل مکتب معتزله پدید آمد بدانند قابل قبول است زیرا هم آن دو ویژگی که عبارت بود از: الف) ادعای بازگرداندن امت اسلام از انحراف به صراط مستقیم .
ب) جمود فکری و ظاهر گرایی در فهم آیات و روایات
در این فرقه به خوبی مشاهده میشود زیرا آنها بر اساس فهم و برداشت سطحی وظاهری شان از برخی آیات و روایات ، امت های اسلامی را تکفیر نموده و یا مشرک خوانند. و از طرفی دیگر بر اساس سیر تاریخی، ریشه های فکری و رهبران این فرقه از همان قرن چهارم هجری آغاز میشود.
تاریخ پیدایش وهابیت
در میان رهبران این فرقه تنها کسی که همپیمان برای ترویج عقاید خود یافت و موفق شد با استفاده از قدرت سیاسی ، نظامی،اقتصادی به نفع عقاید خویش بهره ببرد محمد ابن عبدالوهاب، از علمای نجد در قرن دوازدهم هجری بود .
امّا باید دانست که وی مبتکروبوجود آورنده عقاید وهابیان نبوده بلکه قرن ها قبل از او این عقاید یا رگه های ازآنهاپدید آمده و توسط دیگران اظهارشده بود تا انکه سرانجام درقرن دوازدهم بصورت مذهب درآمد و توسط محمدابن عبدالوهاب ساماندهی شد.
خوبست برای آگاهی بیشترنگاهی بیندازیم به تاریخ کسانی که درین مسیر پیشگام وشیخ محمد به شدت تحت تأثیرافکار آنان قرار گرفته و نخل این عقاید توسط اوبه ثمر نشست :
1: ابو محمد حسن بن علی بن خلف بَر بَهاری
در قرن چهارم هجری (323 ه- ق)گروه از اهل حدیث بوجود آمدند که خود را سلفیه نامیدند،به این اعتبار که خود را پیرو صالح سلف صالح می شمردند و در رفتارو باور هایشان خود را تابع پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و اصحاب تابعین میدا نستند این گروه به پندار خویش، در صدد احیای سیره سلف ، یعنی مسلمانان صدر اسلام بودند ومدعی شدند که امّت پیامبر رااز انحراف و اشتباه به را مستقیم بر میگردانند. آنان برای تحقق اهداف خود می خواستند همه به سیره سلف صالح باز گردند . یعنی مانند آنان بیندیشند و عمل کنند . و از آنچه که در دوره های پس از پیامبر (صلیاللهعلیهااله) و اصحاب بزرگش افزوده شده است دوری گزینند. سلفیه چون خود رابه احمدحبل،پیشوای حنابله منسوب می کردند.به حنابله نیزمعروفند. (13)سلفیان با معتزله به شدت به نزاع پرداختند،زیرامعتزله عقل گرابودند، ولی این گروه عقل گرایی را در اسلام از امور جدید می پنداشتند.(14) آنان به ظاهرآیات واحادیث بسنده میکردند و هرگز به تاویل و تفسیر نمی پرداختند.
ابو محمد حسن بن علی بن خلف بَربَهاری از رهبران این گروه بود،که باورها وآرای ویژه ای داشت ، او به یاران خود گفته بود، هرکه با عقاید او مخالفت کند ،اموالش را غارت کنند وخرید وفروش آنها را بر هم زنند .یکی از فتاوای بَربهاری این بود که هر نوع مرثیه خوانی بر امام حسین و اهلبیت (ع) ممنوع،واعلام کرد کسانیکه بر اهلبیت مرثیه خوانی کند محکوم به قتل است . وی زیارت مزارهای را منع کرد و شیعه را کافر وگمراه خواند. او برای خداوند شبیه ومانند قائل بود. ومی گفت خداوند در روز قیامت ، دیده می شود. (15)برداشت سطحی و تکیه بر باور های ذهنی ، غرور ، و تعصب بربهاری و یارانش سبب شد فتنه جویی آنان بالا گیرد وآرامش از جامعه رخت بر بندد . خلیفة الراضی با نکوهش باورها ورفتاراین گروه مخالف بود و آنان را تهدیدکردکه درصورتی که ازعقاید ورفتارهای خوددست برندارندگردنشان رامی زند وخانه ومحله هایشان به آتش کشیده میشود.(16) پس از این حکم بربهاری متواری شد ودر سال 329 ه.ق در 96 سالگی در حالی که درخانه ی زنی پنهان شده بوددرگذشت واورادرهمان جابدون اینکه کسی بداند دفن کردند.(17)
2: عبدالله بن محمد عکبری
او ازعلمای قرن چهارم حنبلی مذهب و معروف به ابن بطه بود. از افکار او انکار زیارت وشفاعت بود.سفربرای زیارت قبرپیغمبررا سفرمعصیت نامید وهمین طور سفر به قبورانبیاوصالحین راکه به قصدعبادت باشد، مخالف سنت پیامبرواجماع
دانست.(18)
3: ابن تیمیه
بدنبال روش افراطی معتزله در استفاده از عقل و روش تفریطی اهل حدیث در سرکوب عقل مذهب اشعری که درواقع تعدیل این دو جریان بود، در اوائل سده چهارم هجری ، توسط ابوالحسن اشعری پا به میدان گذاشت اما با ظهورمذهب اشعریه مکتب سلفیه ازرونق افتاد ولی به کلی منسوخ نشد.این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجری با تبلیغ ابن تیمیه حرّانی دمشقی حنبلی گسترش یافت و وی تفکر سلفیه را احیا و گسترش داد .
احمد ابن تیمیه در دهم ربیع سال 661 ه. ق در شهر حرّان (از توابع شام ) دیده به جهان گشود. و تحصیلات اولیه را در آن سرزمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام و همراه خانوادهاش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.
او فقه حنبلی را نزد پدرش ومدارس حنا بله فرا گرفت تا اینکه در سن20 سالگی پدرش را از دست داد و به جای پدر به عنوان یک روحانی زندگی میکرد،تا آنکه او روزی در تفسیرآیة« الرحمن علی العرش استوی»(19)به جسمانیت خدا قائل شد و غوغایی را بر پا کرده و گروهی از فقهاء بر ضد وی قیام کردند.(20) او مبارزه ای تندی با عرفان وصوفی گری ، فلسفه و کلام آغاز نمود وهمه مباحث آنان و رهبران فرقه های مختلف اسلامی را به عنوان «بدعت گذار» طرد و تخطئه نموده و آن را انحراف از دین پیامبر (صلیاللهعلیهااله) دانست . بدیهی است این موضع تند و شدید ابن تیمیه تقابل و موضع گیری اکثریت مسلمانان و علماء و رهبران آن تفکرات را در پی داشت زیرا تکفیرو بدعت گذار نامیدن آنها چیزی نبود که قابل اغماض باشد ، لذا بار ها از طرف قضات و علمای اسلامی محکوم به زندان گردید(21) و حتی برخی او و هوا دارانش را مهدورالدم دانست چنانکه شوکانی می گوید:« پس از زندانی شدن ابن تیمیه، بر اساس فتوای قاضی مالکی دمشق که حکم به کفر او داده بود ، در دمشق ندا در دادند که هرکس دارای عقاید ابن تیمیه باشد خون ومالش حلال است».(22)ابن تیمیه همواره با آراء خلاف خود افکار عمومی را متشنج و احساسات مردم را جریحهدار میکرد و از طرفی انتشار افکار «ابن تیمیه» در دمشق و اطراف آن غوغایی به پا کرد لذا علمای اسلام او را تکفیر و به ارتداد او حکم نمودند و بنا به فتوای علماء دستگیر و روانه زندانی در مصرشد و چندین بار از زندان خارج ، و برایش پیشنهاد توبه نمودند ولی او نپذیرفت (23) او بارها بر اثر پافشاری به موضع و اندیشه های خود در برابر دیگران با حکم قضات چهار مذهب (حنبلی ، شافعی ، حنفی و مالکی ) راهی زندان شد. تا اینکه سرانجام در سال 728 ه . ق در زندان در گذشت.(24)علامه شبلی نعمانی در کتاب تاریخ علم کلامش با وجود که از شخصیّت او تعریف نموده است در مورد او مینویسد: «اودر برخی مسائل با رای عام مخالفت کرده بود علماء بضدیّت برخاسته و به در بار شاهی شکایت بردند».(25)
عقاید ابن تیمیه
ابن تیمیه دارای افکار و نظریات اعتقادی خطرناک و عجیبی است که فریاد علمای اسلام را بر آورده و بار ها محکوم و راهی زندان شد . اما اصول اعتقادی وی را می توان درسه مورد خلاصه کرد.
1- اعتقاد به جسمانیت خدا ورؤیت حسی او
اومیگوید:عموم منسوبین به اهل سنت اتفاق دارند واجماع سلف نیز بر این دست که ذات احدّیت قابل روئیت و درآخرت با چشم دیده می شود ولی در دنیا نمی توان دید. اما درباره پیامبر اختلاف است که آیا او خدا را در این دنیا دیده است یا نه؟
او میگوید : خدا می شنود ، آگاه است ، سخن می گوید، خشنود وغضبناک می شود و در روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلی می کند و هر شب هر طوری که بخواهد در بر آسمان فرود می آید ومی گوید : آیا کسی هست که مرا بخواندومن اجابتش کنم وطالب مغفرتی هست تا او را بخشم وتوبه کنندۀ تا اورا بپذیرم ؟خداوند این کار را تا طلوع فجر انجام می دهد . هرکس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنیا انکار کند یا تاویل برد بدعت گزار و گمراه است.(26)ابن بطوطه - از عالمان هم عصر ابن تیمیه - می گوید : من در دمشق بودم . روز جمعه بود . ابن تیمیه در مسجد جامع این شهر برای مردم موعظه می کرد که من نیز در مسجد حضور یافتم . وی در بین سخنانش گفت : خداوند همچنان که من از پله این منبر فرود می آیم ، به آسمان دنیا فرود می آید . این بگفت و یک پله از منبر فرود آمد.(27)در جای دیگر دارد : بالابردن دستها در حال دعا دلیل بر آن است که خداوند در جهت بالا ست . وابو حیان نیز نقل نموده است که در کتاب العرش (تالیف ابن تیمیه) چنین آمده : «اِنّ اللّهَ یَجلسُ عَلَی الکُرسی...» خداوند بر کرسی نشسته ....ورسول خدا نیز با او نشسته است.(28)
2-عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی بعد از مرگ
ابن تیمیه معتقد است تمام پیامبران واولیای الهی پس از مرگ کوچکترین تفاوتی با افراد عادی ندارند. او ضمن متهم کردن شیعیان در این باره میگوید: شیعیان فکرمی کنند وجود نبی پس ازوفات درمیان آنها مثل وجودش درزمان حیات است واین غلط بزرگ است . پس با استدلال با روایتی می گوید : « لَیسَ فی وجودِ القبورِ امانٌ» یعنی قبور نمی تواند پناهی برای امت باشد(29) .
به نظر ابن تیمیه هرکس به قصد زیارت قبر پیامبر سفر کند وهدف اصلی رفتن به مسجد آن حضرت نباشد چنین کسی از اجماع مسلمین مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است . هرگونه زیارت قبور چه پیامبر یا غیر آن ، شرک وحرام است.(30)
نجم الدین طبسی آورده است : وی زیارت قبر را مطلقا ممنوع دانسته و تحریم کرده است و نماز در این سفر را شکسته نمیداند و اگرکسی مرده ای را که در برزخ به سر میبرد شفیع قرار دهد و یا طلب کمک کند مشرک است.(31) مسح وبوییدن هر قبری وقبر پیامبران شرک است.(32)
ابنتیمیه برخی آراء و دیدگاه هایی را مطرح میکند که پیش از او هیچ یک از علمای اسلام نگفته اند . وی با لجاجت خاصی به جنگ همه میرود و از این رو، از همان زمان و پس از آن ، افکار عمومی اهل سنت بر او شورید و بارها دستگیر و زندانی شد و ده ها کتاب بر رد اندیشه های او نوشتند .
3- انکار فضائل اهلبیت (علیهم السلام)
مورد سوم از اصول اعتقادی ابن تیمیه انکار فضائل مسلّم اهلبیت عصمت وطهارت که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده است تشکیل میدهد. وی در کتاب خود به نام منهاج السنةاحادیث مربوط به فضائل ومناقب امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و خاندانش را بدون ارائه مدرکی ، انکار میکند و همه را مجعول می داند . برای نمونه وی میگوید :
الف) نزول آیه «انما ولیکم الله ورسوله.....»(33) در بارة علی ، به اتفاق اهل علم دروغ است(34). این در حالی است که بیش از 64 محدّث و دانشمند ، به نزول ان در بارة امام علی(علیهالسلام) تصریح کرده اند.(35)
ب)وی نزول آیه « قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودّة فی القربی»(36) را در بارة خاندان رسالت تکذیب میکند،(37) در حالی که بیش از 45 محدّث و دانشمند آن را نقل کرده اند.(38)
3- ابن قیَم
ابن قیَم جوزیه شاگرد وهمکار نزدیک ابن تیمیه است ، او بعد از این که غائلة ابن تیمیه با مرگ او در سال 727 در زندان پایان یافت تلاش فراوان کرد تا افکار استادش را ترویج کند ولی آثاری از افکار استادش بجای نگذاشت ، او همانند استادش قائل به رؤیت خداوند تبارک وتعالی است و کتابی دارد به نام «کافیةالشافیه» که یکی از علمای حنبلی بنام احمد بن ابراهیم شرح مفصلی در دو مجلد بنام «توضیح المقاصد» بر آن نوشته است .(39) ابن قیم در کتابش در مورد این که اهل بهشت خداوند را می بیند وبه وجه کریم او نظر میافکنند چنین گفته:
ویَرَونَهُ سبحانَهُ مِن فَوقِهِم رؤی العِبادِ کَما یُری القَمَران هذا تَواتَرَ عَن رسول اللهلَم یُنکِرَهُ اِلّا فاسِدُ الایمان
(اهل بهشت خداوند را از بالای سر خود میبینند ، به همان نحوی که خورشید و ماه را می بینند ، این سخن بطور متواتر از پیغمبر(صلیاللهعلیهااله) رسیده است و جز کسانی که ایمان شان فاسد است ، کسی دیگری منکر آن نیست ).
شارح گوید که تمام انبیاء و مرسلین و صحابه و تابعین وائمة اسلام بر این امر(دیدن اهل بهشت ذات احدیت را) اتفاق دارند امّا اهل بدعت مانند جهمیه ،معتزله ، باطنیه و رافضه منکر رؤیت هستند در حال که رؤیت خدا در قرآن هم بطور تصریح و هم بطور تعریض آمده است .(40)
4- محمد ابن عبد الوهاب
محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ ، در شهر عیینه ، از توابع نجد عربستان به دنیا آمد، او فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت و آنگاه برای ادامه تحصیلی رهسپار مدینه منوره شد. او در دوران تحصیل مطالبی به زبان میآورد که نشانگر انحراف فکری او بود به طوری که برخی از اساتید او نسبت به آینده او اظهار نگرانی می کردند. گفتنی است که وی مبتکر و بنیانگذار فرقه وهابیت نبود بلکه قرنها پیش از او این عقاید یا بخشی از آن توسط برخی از عالمان کج اندیش حنبلی مانند ابن تیمیه و شاگردان او اظهار شده بود، ولی با توجه به مخالفتهای صریح علمای اهل سنت و شیعه در بوته فراموشی سپرده شده بود، و مهمترین کاری که محمد بن عبدالوهاب انجام داد این بود که عقاید ابن تیمیه را به صورت یک فرقه جدیدی درآورده وآن را اعمال وتطبیق نمود که با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنت و مذهب شیعه تفاوت داشت. محمدابن عبدالوهاب افکار خود را از ابن تیمیه (احمدابن عبدالحلیم دمشقی متوفای 728)که تقریبا چهار قرن قبل از او می زیسته گرفته است ، در حقیت او مجری افکار و معتقدات ابن تیمیه (ایده ئولوک وهابیه)بود (41)
الف) شیخ محمد و آغاز ترویج وهابیت
محمد بن عبدالوهاب در آغاز کارش به بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد،که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده و او را از شهر بیرون کردند. او سپس به بغداد و کردستان و همدان و اصفهان روانه شد و سرانجام به زادگاه خویش برگشت .او در زمان حیات پدرش جرأت اظهار عقائد خویش را نداشت ولی پس از آن که پدر او در سال ۱۱۵۳ درگذشت محیط را برای اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فراخواند ولی اعتراض عمومی مردم که نزدیک بود خونش را بریزند، او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش عیینه باز گردد، و بر اساس پیمانی که با امیر آنجا « عثمان بن معمر» بست که هر دو بازوی یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بیپرده مطرح ساخت ، ولی طولی نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانروای احساء وی را از شهر عیینه اخراج کرد.
محمدبن عبدالوهاب به ناچار شهر درعیه را با پیمان جدیدی که محمد بن سعود حاکم درعیه بست که حکومت از آن محمد بن سعود و تبلیغ به دست محمد بن عبدالوهاب باشد برای اقامت بر گزید.او در آغاز کار به مطالعه زندگی نامه مدعیان دروغین نبوت مانند «مسیلمه کذاب » ،« سجاج » «اسود عنبسی» و« طلیحه اسدی» علاقه خاصی داشت، برخی از اساتید و علماء و حتی پدرش وی را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وی منع میکردند. اولین کتابی که بر رد عقاید باطل وی نوشته شد توسط برادرش «سلیمان بن عبدالوهاب » به نام «الصواعقالالهیه فیالردعلیالوهابیه» بود.(42)سلیمان در کتابش درباره برادرش می نویسد : «امروز مردم به کسی مبتلا شده اند که خود را به کتاب سنت نسبت میدهد و از علوم آن دو استنباط میکند واز هرکس که با او مخالفت کند باکی ندارد و مخالفان خود را کافر میداند در حالیکه یک نشان از نشانه های اجتهاد در او نیست بلکه سوگند به خدا حتی یک دهم از نشانهی آن در او وجود ندارد با این وضع،گفتارش در بسیاری از مردم تاثیر گذاشته پس اناللهواناالیه راجعون».(43)محمد بن عبد الوهاب بر اثر فشارهای عالمان واستاد ان خود سرزمین پدرش را ترک وبه بصره مسافرت کرد . برخی از علمای اهل سنت مردم بصره را از اندیشه های انحرافی ابن عبدالوهاب آگاه ساخته و مردم را از همراهی او بر حذر داشتند.(44)
بعد از روی کار آمدن محمدابن عبدالوهاب اولین کاری که او و هوا دارانش انجام داد، ویران کردن زیارتگاههای صحابه و اولیاء در اطراف عیینه بود که از جمله آنان تخریب قبر « زید بن خطاب » برادر خلیفه دوم بود که با واکنش شدید علماء و بزرگان مواجه گردید به دنبال آن امیر عیینه به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد.درعصر ظهور افکار محمد بن عبدالوهاب یعنی در قرن ۱۲ هجری موقعیت بسیار سخت و اوضاع بسیار نامناسبی که برای مسلمانان پیش آمد و کشورهای اسلامی از هر طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت، کیان امت اسلامی از سوی انگلیس، فرانسه، روس و آمریکا تهدید میشد، جامعه اسلامی بیش از هر زمان دیگری نیاز به وحدت کلمه داشت.ترویج آراءابن تیمیه توسط محمد ابن عبدالوهاب و همچنین حمله وحشیانه آنها به مناطق مسلمان نشین در زمانی بود که امت اسلام از چهار سو مورد هجمه استعمار گران صلیبی قرار داشت: انگلیسی ها بخش عظیمی از هند را (با زور وتزویر) از دست مسلمانان خارج ساخته و با پایان دادن به شوکت امپراطوری مسلمان تیموری ، خواب تسخیر پنجاب و کابل و سواحل خلیج فرس را میدیدند و قشون آنها گام به گام به سمت جنوب وغرب کابل پیشروی میکرد. فرانسویها به رهبری ناپلئون مصر ، سوریه وفلسطین را با اعمال زور اشغال کرده و در حالی بود که به امپراطوری مسلمان عثمان چنگ و دندان نشان میدادند و خیال نفوذ در هند را به سر میپروراندند. روسهای تزاری(که مدعی جانشینی «سزارهای مسیحی» روم شرقی بودند ) باحملات مکرربه ایران و عثمانی میکوشیدند قلمرو حکومت خویش را از قسطنطنیه و فلسطین تا خلیج فارس گسترش دهد . در آن زمان حتی آمریکاییها نیز چشم طمع به کشور های اسلامی شمال آفریقا دوخته و با گلوله باران شهرهای لیبی و الجزایر سعی در نفوذ به جهان اسلام داشتند .
در چنین دوران سختی که مسلمانا ن نیاز حیاتی به همدلی وهمکاری بر ضد دشمن مشترک داشتند محمد ابن عبدالوهاب مسلمانان را به جرم «شفاعت خواهی از پاکان» و «زیارت اولیاء خدا» مشرک و بت پرست و واجب القتل خواند و مناطق شیعه وسنی نشین حجاز ، عراق، شام و یمن را بخاک و خون کشید و اموال مسلمین را (به عنوان غنمیت جهاد با کفار ) به غارت بردند.(45) محمد ابن عبدالوهاب در کتاب کشف الشبهات می نویسد: کسانی که فرشتگان و پیامبران واولیاء الله را شفیع قرار داده ، وبوسیله آن نزد پروردگار تقرب می جویند ، خون شان حلال و قتل آنها جایز است .(46)
ب) شیخ از دیدگاه بستگان و اساتیدش
محمدبن عبدالوهاب در مدینه درس می خواند.پدر و برادرش، مردانی عالم و متدین بودند.شواهدی در دست است که بر اساس آن، پدر و برادر و برخی از اساتید او، پیش بینی کرده بودند که محمد ابن عبدالوهاب از راه راست منحرف خواهد شد و با رهبری خود، مردم را به گمراهی خواهد کشانید. این پیش بینی آنها، بر اساس مطالعه در رفتار و کردار غیر عادی محمد ابن عبدالوهاب انجام گرفته بود، به ویژه که رفتار و کردار او غالباً بر ضد مسایل آگاهی بخش مردم و متکی بر سرزنش آنها بود1 . همان گونه که آمد،بیشتر معلمان محمدبن عبدالوهاب،گمراهی او و امکان فراهم آمدن پیروانی را برای او،پیش بینی کرده بودند و سرانجام پیش گویی های آنان حقیقت پیدا کرد.محمدبن عبدالوهاب گمراه شد و گروه انبوهی از مردم غافل را اغفال کرد.به هر حال، وی مدعی بود که مصلح است و چنین وانمود می کرد که هدف خاص او از ایجاد فرقه وهابیت، تجدید عقیده خالص و محکم توحیدی و به دور از شرک است.وی مدعی بود که مردم از طریق عبادت خدای یگانه، منحرف شده اند و ششصد سال است که در مسیر جاده کفر و شرک است،گام بر می دارند.او همچنین خود را موظف می دانست که برای احیاء توحید خالص باید حرکتی را آغاز کند و در پیشبرد این عقیده، به آیات متعدد قرآنی متوسل می شد(47).
بدین جهت شماری از علما برجسته از جمله شیخ سلیمان ، برادر محمد ابن عبدالوهاب و نیز تعدادی از معلمان سابق او، مقالاتی یر ضد اصول وی ، منتشر ساختند . دکتر منیر العجلانی مینویسد: محمد بن عبدالوهاب در آغاز کارش به بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد،که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده که نزدیک بود خونش را بریزند ، او را از شهر بیرون کردند. او سپس به بغداد و کردستان و همدان و اصفهان روانه شد و سرانجام به زادگاه خویش عیینه باز گشت و مردم را به آیین جدید خود فراخواند.در آنجا پیمانی با « عثمان بن معمر» (امیر آنجا) بست که هر دو بازوی یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بیپرده مطرح ساخت ، ولی طولی نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانروای احساء وی را از شهر عیینه اخراج کرد .محمدبن عبدالوهاب به ناچار شهر درعیه را برای اقامت برگزید و پیمان جدیدی مبنی بر اینکه حکومت از آن محمد بن سعود و تبلیغ به دست محمد بن عبدالوهاب باشد مشغول فعالیت شد (48)
ج) شیخ محمد واستعمار
یکی از عوامل پیشرفت و ترقی اسلام وحدت و انسجام مسلمین در مقابل دشمن بود چنانکه قرآن مجید مسلمین را به این امر مهم فرا خوانده و از تشتت و پراکندگی نهی نموده است « واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا» (49)به عبارتی میتوان گفت انسجام اسلامی در حقیقت روح هم گرایی،هم نوایی ، هم دلی، هم اندیشی وهمراهی را در کالبد جوامع اسلامی دمیده و به انها هویتی مستحکم می بخشد وزمینه ساز دولت و امت اسلامی گردد.امّا بیش و پیش از خود ما مسمانان ، دشمنان اسلام به اهمیت این عامل پی برده است . از این رو، از دیر باز همواره در کمین نشسته ودر صدد برا مده اند که با هر تر فند وبها نه ی آحاد ، گروه ها وجوامع اسلا می را با یکدیگر در گیر سازند تا هیچگاه طعم شیرین اتحاد وانسجام اسلامی را نچشد ، بلکه بر عکس در موارد ی حتی به جان هم بیفتند وسر مایه های اقتصادی و انسانی یکدیگر را نا بود سازند .
به شهادت تاریخ و با توجه به پیامد های نا گوار فتنه انگیزی استکبار واستعمار جهانی ، بویژه در دو قرن اخیر ،نقشه های شوم خویش را بکار گرفته و دست های کثیف استعمار از آستین شبه مسلک هایی چون وهابیت ، بابیت وبهائیّت بیرون آمده تا اهداف خود را در میان جوامع اسلا می به دست آورد و از این راه لبا س وارونه بر اندام اسلام ناب پوشانیده و در آن نفوذ نمایند البته این گونه حرکت های خزنده وشوم از جانب دشمنان بعید نبوده ونیست . آنچه دور از انتظار است فریب خوردهگی وخوش رقصی ان دسته از بظاهر مسلمانان ساده لوح کج فهم وبی هویتی که به اسانی وسیلهای برای دشمنان قرار می گیرند و سر بازان پیاده نظام وبی جیره ای انان قرار می گیرند و باید دانست زخم های جانکاهی که از این وسیله بر اندام اسلام عزیز وارد امده ، به این سادگی التیام نمی یابد.(50) مستر همفر از اعضای سازمان جاسوسی بریتانیا در خاطرات خود می نویسد : وزارت مستعمرات بریتانیا درسال 1700 میلادی برای تحقیق کافی به منظور بدست اوردن راه های منحرف ساختن ملت اسلام و تقویت این راه ها برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و تسلط به کشور های اسلامی ما را بایک ده نفره بسوی مصر ، عراق ، تهران ، حجاز وآستانه (ترکیه) اعزام کردند و از طرف این وزارت خانه امکانات کافی مانند : پول ، اطلاعات لازم ونقشه های طرح شده در اختیار ما گذاشتند وحتی نام سلاطین وحکام وعلماء وروئسای قبایل را کاملاً به ما آموختند. من گفتار دبیر کل را در آخرین لحظه خدا حافظی فراموش نمی کنم که گفت : آزادی کشور ما در گرو پیروزی شماست هرچه نیرو دارید در راه پیروزی خودتان بکار گیرید .(51)مستر همفر گوید : وقتی عازم عراق و بصره شدم دبیر کل به من گفت : عمده هدف تو در این سفر این است که به نوع اختلافات ونزاع ها در میان مسلمانان پی ببری و نقطه های انفجار این نزاع ها را بدست آوری و اطلاعات و تحقیق و کافی در این باره به وزارت مستعمرات ارائه کنی و هر جا هم توانستی اختلافی به راه اندازی ، عالی ترین خدمت را انگلستان کرده ای .(52)بر اساس گزارش مستر همفر ، او برای گستر ش اختلاف میان گروه های مسلمان بدنبال شخص مناسب برای اجرای اهداف خود بود که سر انجام در بصره با محمد ابن عبدالوهاب اشنا می شود و ارام ارام بر نامۀ دوستی تنگاتنگی با محمد پی ریزی کرد و رابطۀ دوستی مستحکم شد و سر انجام محمد به تدریج بنده ومطیع و ابزار دست این جاسوس برتانیایی شد ودر تمام مسائل با او توافق ذاشت ودر هیج امری با او مخالفت نمی کرد .
همفردر بارۀ چگونگی اشنایی خود با پسر عبدالوهاب می گوید : بعد از مدتی اشنایی با او و مراوده به این نتیجه رسیدم که محمد ابن عبدالو هاب فرد شایستۀ برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه می تواند باشد . او حس بی باکی وبلند پروازی ، جاه طلبی ، غرور ودشمنی با علما ومراجع اسلام و رأ ی مستقلی از نظر فهم از قران وحدیث داشت وبه هیچ یک از رهبران مذاهب ، حتی نسبت به خلفای چهار گانه هم اعتقاد و اعتنایی نداشت .این موارد از بزرگترین نقاط ضعف او بود که می توانست مورد استفاده ما قرار گیرد واین امکان را به وجود می اورد که از طریق او مأموریت خود را در اجتماع عملی کنیم.(53) تا آنکه همفر می گوید : من گم شده خود را در محمد ابن عبد الوهاب یافتم . زیرا پای بند نبودن به ضرابط مذهبی و روح مغرور و خود پسند وتنفری که از علمای عصر خود داشت و هم چنین استقلال نظرش که وقتی به خلفای چهار گانه (ابابکر و عمرو و عثمان و علی (ع)) نیز اهمیتی نمی داد وتنها به زعم خودش در قرآن و سنت اعتماد می کرد . از بارز ترین نقاط ضعفی بود که می توانستم ازین طریق در او نفوذ کنم و به اهداف خود نایل آیم .ومنظور من این بود که محمد ابن عبد الوهاب را به دام اندازم و برای پیاده کردن نقشه هام زمینه سازی کنم . (54)مرکز پژوهشهای اسلامی آورده است : وهابیت دارای دو ریشة اصلی است ؛ آ شکار و پنهان .
ریشه آشکارش این است که مدّعی توحید کامل و خالص برای خدا و جنگ در مقابل شرک و بت پرستی می باشد. امّا از وجود این اصل هیچ مصداق عملی در کیش وهابیت یافت نمی شود ، چنان که بر هر کس نمایان است .ریشۀ پنهان در وهابیت ، این است که فرقه میان مسلمانان اختلاف می اندازد وآشوب وجنگ بپا می کنند وبه استعمار گران غربی خدمت می نمایند . واین اصل مخفی ، همان محور اصلی است که تمام کوشش وهابیت از آغاز پیدایش تاکنون ، گرد آن می چرخند . وهمین است ریشۀ واقعی که اصل آشکار به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و عامّۀ مردم در اختیار آن قرار گرفته است . شکّی نیست که شعار « اخلاص، توحید و مبارزۀ با شرک » شعار پر جاذبه ای است که پیروان وهابیت با تمام شور و غرورشان زیر چتر آن قرار می گیرند در حالی که نمی دانند ، این امر وسیله ای برای تحقق یافتن ریشۀ مخفی آن آیین است .(55)
پژوهشگران در تاریخ وهابیت، ثابت کرده اند که این مرام دراصل به فرمان مستقیم از وزارت امور مستعمرات بریتانیا به وجود آمده است ، از باب مثال به کتاب (عمدة الاستعمار) تألیف خیری حماد ( تاریخ نجد ) از سنت جون فیلبی یا عبدالله فیلبی و کتاب ( مذکّرات حاییم وایزمن ) نخستین رئیس دولت صهیونیسم و کتاب ( مذکّرات مستر همفر ) وکتاب ( الوهّابیة نقدٌ و تحلیل ) از دکتر همایون همّتی ، مراجعه فرمایید .(56)
بر خی مینگارند: دو کشور استعماری انگلیس وامریکا در طول تاریخ ، پیوسته از وهابیت پشتیبانی کرده اند واین سیاست همچنان به طور گسترده با نفوذ شدید امریکایی ها ادامه دارد .بریتانیا با تمسک به نظریه بسیار خطرناک وفتنه انگیز « مذهب علیه مذهب» افراد روشن فکر مذهبی را باحیله های گوناگون، به خود، جذب وبا دیکته کردن سیاست های خویش به آنها ، اهدافش را عملی ساخت .در همین راستا، محمد ابن عبد الوهاب نجدی را پرورش داند و او را به ابن سعود سپردند و با پشتیبانی های فراوان از این دو ، راه را برای گسترش اندیشه های فرقه وهابیت هموار ساختند.بدین ترتیب ، کشور استعمارگر انگلیس با طرح نقشه های حساب شده در پیدایش مذهب وهابی و گسترش و تثبیت این طرز تفکر در میان مسلمانان ، نقش مؤثری ایفا کرد .(57)
د) شیخ محمد وآل سعود
بر اساس کتب تاریخی از زمان پدایش فرقه و هابی در جامعه اسلامی ، بین محمد ابن عبدالوهاب و آل سعود ارتباط تنگاتنگی بر قرار بوده و با همکاری همدیگر این فرقه را پدید آوردند . وقتی شیخ محمد با تعالیمش مورد مخالفت علمای اسلام و حتی از طرف خانواده اش مطرود شد، در شهرکی متشکل از هفتاد خانوار از شاخه های بنی عنزه به نام درعیه سکنی گزید و از سوی رییس آنان به نام محمد ابن سعود ( که از سال 1735تا 1765حکومت می کرد) مورد حمایت قرار گرفت و عقاید و اندیشه های ابن عبدالوهاب مورد قبول ابن سعود و جانشینان او قرار گرفت.(58)
رابرت لیسی در کتاب سر زمین سلاطین مینگارد:
پدر وپسری بودند که خود را جزو اولاد قبیله عنیزه میشمردند و به منظور زراعت در زمین های اطراف درعیه بیابان را رها کردند . ده نسل بعد ، یکی از اخلاف آنان که اسم کو چکش سعود بود صاحب پسری به نام محمد شد که در سال 1744م به ابن عبدالوهاب پناه داد.اطلاعات از سعود بسیار کم است ولی پسرش محمد ، که با وهابی گری پیوند کرد به نام ابن سعود شناخته شد به این ترتیب این نام را اخلافش از آن پس به عنوان اسم فامیل خود برگزیدند، زیرا در زمان حکومت پسر سعود بود که این خاندان اسم ورسم بدست آوردند و باز پس گرفتن ریاض در سال 1902م توسط عبدالعزیز از جمله پیروزی های غرور انگیز خانواده اش در زیر پرچم وهابیون به حساب می آید.(59) انتشار افکار تند و انحرافی ابن عبدالوهاب در میان قبائل نجد با زور و نیروی قوای محمد ابن سعود همراه بود . ابن سعود پس از پیوستن و توافق با ابن عبدالوهاب کارش بالا گرفت به طور که از هر طرف بر بلاد های مجاور حمله میکردند و اموال مردم را به غارت میبردند.(60)شیخ محمد ابتدأ در شهر عیینه آمد و با خواهر امیر ورییس شهر عیینه ازدواج کرد و عقاید و اندیشه هایش را مطرح کرد ولی مردم آنجا نتوانستند (با آنکه داماد امیر بود ) عقاید و افکار او راتحمل کنند لذا او را از آنجا بیرون راندند ، لذا شیخ محمد به درعیه آمد و بدیدار امیر وحاکم درعیه محمد ابن سعود آمد ودر این دیدار با هم توافق کردند که همدیگر را حمایت و پشتیبانی کنند و هر دو پیروزی همدیگر را در سر زمین نجد به یکدیگر مژده دادند.(61)
ه) فوت شیخ محمد و فرزندان وآثارش
شیخ محمد بعد از کشمکش های دینی وسیاسی و مسافرت های پی درپی به برخی از شهر های اسلامی و تحمل خشم وغضب علماء اسلام ، برای خو یش هوا داران و اتباع پیدا کرد که امروزه در برخی کشور ها مانند عربستان، یمن و... زندگی می کنند و به آنها وهابی گفته میشود .
شیخ پس از رفتن به بصره و نجف وکربلا واحتمالا شیراز واصفهان در سال 1206هجری قمری در سن 92 سالگی در منطقه درعیه در گذشت . او دارای چند فرزند دختر و پسر بوده است و یکی از دخترانش را به عقد محمد بن سعود رئیس قبیله در آورد . پسرانش بنام های حسین وعبدالله و ابراهیم بعد از پدر به منصب قضاوت رسیدند . هم اکنون فرزندان وی یکی پس از دیگری برخی از مناصب دینی را در مملکت سعودی به عهده دارند.(62) شیخ در زمان حیاتش علاوه بر تربیت شاگرد ، به تألیفاتی پرداخته که امروزه مورد توجه علماء و حتی دانشجویان آن سر زمین ها قرار گرفته است ؛ آنها عبارتند از:
1- کتاب توحید (که یک دوره عقاید او میباشد).
2- کتاب کشف الشهات(که در دفاع از عقاید خودش در مقابل علمای سنی نگاشته ).
3- فوائد و مسائل برخی از قصه های قرآن.
4- کتاب الکبائر (در بارة گناهان کبیره نوشته شده است) .
5- کتاب مسائل الجاهلیه (که عقاید جاهلیت عربستان را با زمان خود تطبیق کرده است ).
6- کتاب فوائد السیرة النبویه(که به السیرة الرسول مشهور است. در این کتاب یک دورة زندگی برخی ازصحابه پیامبر (ص) و غزوات وی و عقاید رایج درآن زمان مورد بحث قرار گرفته است ).
7- اختصار الشرح الکبیر .
8- آداب المشی الی الصلاة(در این دو کتاب مسائل فقهی و فروع دین نگاشته شده است ).
مجموعه این آثار امروزه در دسترس میباشند.(63)
نتیجه
بعد از بررسی و کنکاش در تاریخچه وهابیت معلوم می شود فرقه وهابیت یک جریان فکری است که از قرن چهارم توسط جریان سلفی گری (در مقابل مکتب اعتزال)، امتداد یافته است اما از آنجای که این جریان شعار انحراف امت اسلامی را به همرا ه دارد و خود مدعی احیا سیره سلف صالح و نجات مردم است و از طرفی دیگر تحجر وجمود فکری در این جریان موج میزند ، دشمنان اسلام و استعمارگران را بر آن داشت که از همکاری و تقویت فرقهای وهابیت در مقابل سائر فرقه های اسلامی دریغ نورزند و برای رسیدن به اهداف شوم شان از این وسیله استفاده نمایند.
پینوشت ها :
1 . علی اصغر ، فقیهی ، وهابیان ، ص 18، به نقل از تاریخ نجد ص 111
2 . همان ،ص19، به نقل از دایرة المعارف وجدی ، ج10 ، ص871.
3 . همان ، ص 19، به نقل از زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث ، ص 10
4 . محمد سعید رمضان ، البوطی ، سلفیه بدعت یا مذهب ، ص 260
5 . ابن منظور ، لسان العرب ، ج 6 ، صص 330 و 331
6 . طاهری ، حسن ، فصلنامه فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی نشریه دانشجویی ، ش7 ، صص 33 و 34
7 . هاشم معروف، حسنی ، شیعه در برابر معتزله واشاعره، ترجمه محمدصادق عارف،ص197.
8 . اکبر ،اسد علی زاده ، چالش های فکری و سیاسی وهابیت ، ص 9
9 . شیعه در برابر معتزله واشاعره،197.
11. فصل نامه پویا ، ش7 ، ص 33
10 . رضا ، برنجکار ، آشنایی با فرق ومذاهب اسلامی ، ص 145
12 . سلفیه بدعت یا سلف ، ص ، 260
13 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت، ص 9
14 . وهابیان، ص23-25.
15 . همان، ص26
16 . همان، ص29
17 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت، ص 11به نقل از المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک ،ج1،ص14
18 . وهابیان ،ص19.
19 . طه ،5
. چالش های فکری و سیاسی وهابیت ،ص13به نقل از ابوالفداءالحافظ ابن کثیر دمشقی ، البدایه و النهایه،بیروت،دارالکتب العلمیه،چ3،ج14،صص5و4. 20
21 . واحد تدوین کتب درسی ، شناخت مذاهب اسلامی صص138و137.
22 . محمدبن علی شوکانی ، البدرالطالع ، بیروت ، دارالمعرفه ، ج1 ص 67.
23 . طاهری خرم آبادی ، سید حسن، پاسخ به شبهات وهابیت، ج1، ص18
24 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت ،ص، 14
. 25 . شبلی نعمانی ، محمد، تاریخ کلام ، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی ، ج1ص81
26 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت ص 15 به نقل از مجموعه رسائل الکبری رساله 11
27 . همان ، ص 15 ، به نقل از ابن بطوطه ، رحلة ، ص 113
پاسخ به شبهات وهابیت، ج1، ص18. 28 .
29 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت ،ص15 به نقل از : الرد علی الاخنایی ص54
همان. به نقل از : الرد علی الاخنایی صص52،99و18 30 .
31 . نجم الدین ،طبسی، رویکرد عقلانی بر باورهای وهابیت ، ج3،ص15.
32 . همان به نقل از : الجامع الفرید ، کتاب الزیارة ، المسالة السابعة ص 438.
33 . مائده : 55
34 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت ،ص 17 به نقل از مختصر منهاج السنه،ج 2،ص61
35 . عبدالحسین، امینی ، الغدیر ، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1366،چ2،ج3،صص156و157.
36 . شوری :23.
37 . چالش های فکری و سیاسی وهابیت ،ص 17 به نقل از مختصر منهاج السنه،ج1،ص352
الغدیر، ج3، صص156و172. 38 .
39 . وهابیان، ص47.
. 40 . همان
41 . ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج 1 ، ص 239
42 . حبیب ، روحانی چهره ی واقعی وهابیت ، صص 8 و 9 به نقل از الصواعق الاهیة فی الرد غلی الوهابیة
43 . همان.
44 . چالش های فکری وسیاسی وهابیت ص 19
45 . سبحانی ، جعفر ، وهابیت مبانی فکری و کارنامه عملی ، ص 34-36.
46 . همان.
<www.labbayk.com47> . وهابیت
48 . همان.
49 . ال عمران،103.
50 . نشریه ای دانشجویی ، فرهنگ پویا ، ص 2 و 3
51 . احمد ، ع ، وهابیت ایده استعمار ، صص 34 و 35
52 . همان ص 66
53 . علی ، کاظمی ، خاطرات مستر همفر ، صص 47 . 48
54 . س 0 م 0 وحیدی ، نگرس بر وهابیت ، ص 41
55 . چهره واقعی وهابیت، ترجمه حبیب روحانی صص11و12.
56 . همان.
57 . چالش های فکری وسیاسی وهابیت ص 110
58 . پل بون آنفان، شبه جزیره عربستان در عصر حاضر، ترجمه اسد الله علوی ، ج1، ص81.
59 . رابرت لیسی، سرزمین سلاطین، ترجمه فیروزه خلعت بری ، ج1، ص86.
60 . رابرت لیسی، سرزمین سلاطین، ترجمه فیروزه خلعت بری ، ج1، ص86.
61 . قزوینی ، سیدمحمد حسن ، فرقه وهابی، ص30.
62 . پاسخ به شبهات وهابیت، ج1، صص19و20.ُ
63 . محمدحسین ، ابراهیمی، تحلیلی نو بر عقاید وهابیان، صص23و42.
منابع:
قران کریم
1- ابراهیمی ، محمدحسین: تحلیل نوبر عقاید وهابیان، دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاب چهارم1379.
2-ابن منظور: لسان العرب ، بیروت چاپ سوم 1414ه.ق.
3 -اکبر ،اسد علی زاده:چالش های فکری و سیاسی وهابیت، ق،مرکز پژوهشهای صداو سیمای اسلامی،چاپ دوم 1386.
امینی ، الغدیر ، عبدالحسین، قم، دارالکتب الاسلامیه،چاپ دوم، 1366 - 4
5 - پل بون آنفان، شبه جزیره عربستان در عصر حاضر، ترجمه اسد الله علوی،مشهد،آستان قدس رضوی،بنیادپژوهشهای اسلامی ،چاپ اول،1378
6 - حسنی،هاشم معروف، شیعه در برابر معتزله واشاعره، ترجمه محمدصادق عارف،مشهد، بنیادپژوهشهای اسلامی، چاپ،سوم،1379.
7- رضا ، برنجکار: آشنایی با فرق ومذاهب اسلامی قم،طه،چاپ چهارم 1381.
رابرت لیسی، سرزمین سلاطین، ترجمه فیروزه خلعت بری بی جا،شباویز،چاپ سوم،1367.- 8
9- محمد سعید رمضان ، البوطی: سلفیه بدعت یا مذهب ، ترجمه حسین صابری ،مشهد،آستان قدس رضوی،1375.
10-روحانی ، حبیب، چهره واقعی وهابیت، مشهد،آستان قدس رضوی،چاپ هشتم،1386.
سبحانی ، جعفر ، وهابیت مبانی فکری و کارنامه عملی،قم، موسسه امام صادق(ع)،چاپ اول،1380. - 11
12-شبلی نعمانی ، محمد، تاریخ کلام ، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی،تهران،اساطیر،چاپ اول،1386 .
شوکانی ، محمدبن علی ،البدر الطالع،بیروت، دارالمعرفه،بی تا. - 13
طاهری ، حسن ، فصلنامه فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی نشریه دانشجویی ،قم، پویا، ش7 . - 14
طاهری خرم آبادی ، سید حسن:پاسخ به شبهات وهابیت، قم،دفترانتشارات اسلامی ،چاپ دوم 1386. -15
16-،طبسی ،نجم الدین ، رویکرد عقلانی بر باورهای وهابیت ، قم،امیرالعلم،چاپ اول1384.
ع،احمد، وهابیت ایده استعمار،تهران، بی نا،1410ه.ق. -17
فقیهی ، علی اصغر ، وهابیان ،تهران، اسماعیلیان، چاپ دوم،1364. -18
19-قزوینی ، سیدمحمد حسن ، فرقه وهابی،ترجمه علی دوانی،تهران، رهنمون،چاپ اول،1382
مسترهمفر،خاطرات مسترهمفر،ترجمه علی کاظمی ،قم،اخلاق، چاپ سوم،1385. -20
21- مکارم شیرازی ، ناصر ، تفسیر نمونه ،تهران،دارالکتب الاسلامیه.
22- واحد تدوین کتب درسی ، شناخت مذاهب اسلامی، قم،سازمان حوزه ها ومدارس علمیه خارج از کشور، چاپ اول،1380 .
وحیدی ،س،م، نگرش بر وهابیت ،بی جا، مکتب اهلبیت،چاپاول،1373 -23
منبع: راسخون
نویسنده:محمد حسین قریب گَرَکانى ؛ به کوششِ رسول جعفریان
وهابیان در لارستان و بحرین
در سنه 1223 به واسطه اختلافى که بین خوانین لارستان شد، یکى از رؤساى آن جا متوسل به طایفه اى وهابى شد که در حدود بحرین مرکزیت داشتند. به این دستاویز، دسته اى از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستک و جهانگیریه را تصرف نمودند. حسینعلى میرزاى فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلى خان قاجار را با دسته اى از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفیه کرده و در حدود قطیف و بحرین نیز جمعى از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوّت امر طایفه وهابى به جایى رسید که شام را مسخّر و شهر دمشق را متصرف شد. بعضى گویند در آن زمان سید ثوینى پدر سعید در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.
نامه عباس میرزا به خدیو مصر و اقدامات او
در این مدت طولانى، حاج بیت الله الحرام، هرچه داشتند پیش وهابى بر طبق اخلاص مى گذاشتند. مع هذا، گاهى به معرض قتل و نهب در مى آمدند تا نامه اى از مرحوم عباس میرزاى نائب السلطنه به مرحوم خدیو نامدار محمد على پاشا رسید و تقاضاى تأدیب وهابیان شده بود. فرستادگان نایب السلطنه، که حامل نامه و هدایا بودند، در مراجعت به ایران هم تحف و هدایاى خدیو و نامه وى را همراه داشتند، ولى گرفتار طایفه اى از اعراب شده، آنچه داشتند از کف داده، «رضیتُ من الغنیمة بالایاب» گفتند. چند نفر هم از سختى سفر، که رئیس هیئت مبعوثان نیز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجدداً نایب السلطنه عباس میرزا، به توسط حیدر على خان، برادر زاده حاجى محمدابراهیم خان شیرازى اعتمادالدوله صدر اعظم وزیر مرحوم آقا محمدخان قاجار، که عازم حج بیت الله بود، نامه اى به خدیو نامدار مصر نوشت و این رسالت و مراسله در وقتى بود که محمدعلى پاشا مؤسس خانواده خدیوى را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابیان مکلف نموده و پاشا نیز حرمینو قدرى از نجد را مصفّى کرده بود، و حاجیان که از طریق مصر مى رفتند، در پناه ضمانت او و با دسته اى از قشون مصرى مى رفتند. جمله اى از مندرجات نامه عباس میرزا این است:
حتى نشر الاعلام و نصر الاسلام و سلِّ سیف الشهامة فاصفى ارض تهامة و رفِّع عماد المجد و قَمِّع طغاة نجد و آمن مسالک الحجاج و ضامن سلامة الحاج.
و میرزا ابوالقاسم قائم مقام نیز نامه و هدیه به حضور خدیو فرستاد و آنچه منوى خاطر نایب السلطنه بود، علاوه بر مطویات نامه، بر عهده عرض شفاى حاجى حیدر على خان گذاشت.
جنگ شش ساله خدیو مصر با وهابیان
و اجمالى از جنگ شش ساله خدیو مرحوم با وهابى مخذول، این است که چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالک عثمانى و غیرت اسلامیت، مُهیّج خدیو به رفع غائله هائله وهابیان شد و فرستادن لشکر کافى از راههاى خشکى متعسّر، بلکه متعذّر بود، زیرا که طایفه وهابى با کثرت عُدَّت خویش قطع اتصالات راهها کرده بودند; ناچار از جمیع اطراف قطر مصرى، چوبهاى کشتى سازى به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئیس سوئز مى فرستادند و سفاین ساخته مى شد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به برّ نجد و حجاز منافى مصلحت داخله مصر بود، زیرا که قصه استبداد ممالیک در قطر مصرى استعداد جنگى این مملکت را تهدید مى کرد، خدیو معظم در سنه 1226 محفلى ساخته، اعیان مصر و رؤساى ممالیک را دعوت نموده که رسماً سردارى قشون مأمور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشیر مرحمتى سلطان را به وى اعطا نماید.
در جمعه پنجم صفر، که رؤساى ممالیک با موکب خویش وارد قلعه و در کریاس داخل شدند، درهاى طرفین کریاس بسته شد و از بالاى بام و دیوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسیدند و منازل ایشان به امر پاشا غارت شد; و آنان که از فرمان حضور تخلف کرده بودند، دستگیر و مجازات شدند; و مأمورین پاشا نیز در سایر بلاد مصریه هر یک از امراى ممالیک را سراغ نمود اعدام کرده، سرهاى پرفتنه آنان را نزد خدیو فرستاد و شرّ آن جماعت، که مانع انتظام مصر و آسایش اهالى بود، به این اقدام پاشا منقطع شد.
پس از تأمین داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در این وقت وهابیه، مدینه منوره را با سوراخ کردن باروى آن و قهر و غلبه و کشتن مستحفظین تصرف کرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوى را از لوث وجود آن طایفه تطهیر نمود. جواهر و نفایسى که از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمده اى از آنها موفق شد. پس از آن قسمت بزرگى از این قوم را در طائف محصور و مقهور نمود.
در شعبان سنه 1228 خود محمد على پاشا به مکه معظمه مشرّف و شریف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شریف یحیى را به جاى وى منصوب داشت و مواقع عمده وهابیان به تصرف قشون مصرى در آمد، و هم بر این نسق، قواى وهابیه در انحطاط بود تا در ربیع الاخر سنه 1229 که سعود رئیس ایشان وداع زندگانى نمود. از این پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.
در ذى حجه آن سال، که تمام ملل اسلامى عالم انتظار امنیت را مى کشیدند، «هر که جایى داشت از جا کنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعیت فوق العاده صاحبان و قشون فاتح مصرى تدارکى براى اعاشه چندین هزار نفوس دیده شده بود که ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلى پاشا و همراهانش فریضه حج به جاى آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، که قبل از بازگشتن خدیو معظمْ روانه شهر درعیه، شهر عمده و پایتخت وهابیه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس]را[، که در حدود درعیه و با نهایت استحکام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، که جانشین پدر و رئیس آن قوم بود، عریضه فورى نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعى ترک قتال شد و تعهد کرد که بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول این مسئول را موکول به اجازت پدر خویش نموده، بیست روزه قرار مهادنت داد. در این وقت، مطلع شد که خدیو معظم مراجعت به مصر فرموده. بنابر این، خود به امر صلح قیام نموده و از شروط مصالحه آن بود که شهر درعیه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنین را با نفایس شریفه، که از روضه مقدسه نبویه بربوده بودند، رد نماید; و از جمله آن جواهر کریمه، قطعه الماس موسوم به «کوکب درى» بود; به وزن یکصد و چهل و سه قیراط.
چون این شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلى پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت که پسر سعود را باید به مسافرت آستانه (یعنى استانبول) مکلّف سازى، و اگر قبول ننماید، جنودى نامحدود روانه سازیم که اثرى از وى به جاى نمانَد. این جواب با خبر تمرّد و طغیان قشون مصرى و غارت شهر قاهره توأماً به توسن پاشا رسید تا بدانَد: هر کجا داننده اى است که به هر گردنده گرداننده اى است. توسن پاشا با حداثت سن زیرک و به امور سیاسى بصیرت داشت; و لله در القائل: «محتسب فتنه در این شهر ز من مى داند / لیک من این همه از چشم شما مى بینم.» ناچار ریاست اردو را به یکى از امراى مصر تفویض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذى قعده سنه 1230 وارد قاهره گردید، و در ظرف یک سال، به اعاده امنیت و تهیه عساکر جدیدى براى بلاد عرب موفق شدند و در این کرت، ابراهیم پاشا، پسر بزرگ حضرت خدیوى، به ریاست قشون مأمور به ولایات عرب تعیین شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذى قعده آن سال به ینبوع رسید و عازم زیارت مدینه منوره شده، و از ینبوع تا مدینه، و از آن طرف تا جده، مراکزى براى دستجات قشون معین نمود; تا قاطعان طریق، راههاى رسیدن مدد را قطع نکنند. پس از آن، به برّ نجد تاخته، شهر رس را، که باز به دست وهابى افتاده بود، استرداد کرد و چند شهر دیگر را، که عنزه مهمترین آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادى الاولى سنه 1233 در مقابل شهر درعیه، کرسى بلاد وهابیه، که عبدالله پسر سعود و لشکریانش در آن جا بودند، فرود آمد.
تصرف درعیه و کشته شدن عبدالله بن سعود
وسعت این شهر به حدى بود که به محاصره آن، امکان نداشت که تسلیم شوند. لهذا قریه اى چند که داراى حصار محکم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتباً تسلیم شدند و کار محاصره شهر به این ترتیب و تدبیر آسان گردید. مع هذا، محاصره چند ماه به طول انجامید. عاقبت رئیس وهابیه دید که قراى اطراف شهر درعیه در تصرف مصریان است و در شهر از تنگى ارزاق احتمال انقلاب مى رود، لهذا به تسلیم راضى شد و در هفتم ذى قعده همان سال از ابراهیم پاشا، استدعاى متارکه جنگ نمود; تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متارکه جنگ به اردوى ابراهیم پاشا آمده، به لطف و احترام پذیرفته شد، و پس از مذاکراتى، جماعت وهابى تسلیم، و شهر درعیه را به تصرف دادند; به شرط این که مصریان، متعرض اهالى آن نشوند. و عبدالله به عنوان رغبت زیارت سلطان به اسلامبول رحلت نمود و کوکب درى و باقى جواهر عتیقه و اعلاق نفیسه را، که طایفه وهابى در سنه 1220 از مدینه برده اند، مسترد دارند.
عبدالله از طریق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه 1234 وارد قاهره شد و با خدیو معظم در قصر شبرا ملاقات کرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گردید، و به محض وصول به اسلامبول، مقتول شد، و در تمام بلاد حجاز و نجد امنیت برقرار و آنچه از یمن و شامات در تصرف وهابیه بود، به صاحبان اصلى واگذار شد و ابراهیم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بیست و یکم صفر سنه 1235 وارد قاهره شد و در کمال ابهّت و جلال، داخل شهر گردید. سرود نظامیان و آواز عساکر مصرى به این نغمه بلند بود: «نحن السیوف الباترة / نحن الاسود الکاسرة / من ارض مصر قاهرة / هَیا بنا هیا بنا / السیر قد اکرمنا.» ابراهیم پاشا از باب النصر وارد قلعه شد و شهر را هفت روز آذین بستند و جشن بزرگى گرفتند.
حرکت جدید وهابیان و تلگراف استمداد از دولتهاى مسلمان
دیگر، طایفه وهابى را مجالى براى اعاده قوا و رجوع به حال قدیم و عروج به اوج ترقى نبود; تا در این چند سال که دول عالم مشغول جنگ عمومى یا محافظت اوضاع خویش بودند، طایفه وهابى با فراغ خاطر و بدون مزاحمْ تهیه عِدّه و عُده تواقعى و تجاوزى نموده، احساء و قطیف را مجدداً متصرف شد و قطعه عمده اى از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مکه مکرمه را، که هیچ مزاحمتى از اعراب یا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهدید نمود. متحد آلمانى به قنسولهاى تمام دول که در جده بودند، نوشت که مارا با تبعه دول کارى نیست، فقط باید در خانه هاى خود نشسته، اسلحه با خویشتن نداشته باشند. پس به هر شکل بود مکه را متصرف شد و به مدینه هجوم آمده، رابطه اخبار ما از مدینه تلگراف دیگران است، بى سیم یا با سیم است.
گاهى خبر بمباردمان مدینه و مسجد آن جا را مى دهند; گاهى خرابى مسجد حمزه را نشر مى نمایند; گاهى حمله به مدینه را تکذیب مى کنند. ما همین قدر به دولتهاى اسلامى متوسل، و ملوک اطراف و مشایخ اعراب را یاد آور مى شویم که علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد. و این طایفه را که از روى دیانت و عقاید باطله خود جان و مال ما و خزاین حرمین شریفین و سایر مشاهد مکه مکرمه را هدر مى دانند، باید به دقت مراقب باشند که هر وقت آثار تدارکات قلعه سازى و خریدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده کنند، یکدیگر را اطلاع دهند و با توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگیرى برآیند، و الا پس از وقوع شنایع بر اظهار تنفر و ناله و افغان چه اثرى مرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلمانى از این سوانح مکدّر است، لکن اظهار احساسات عملى بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتى که نزدیکتر است و طریق حمله و دفاع بر او مسدود نیست، باید دواى وظایف اسلامى و تکلیف غیرتمندى خویش را اهم مقاصد دینى و دنیوى بشناسد.
و السلام على من اتبع الهدى و خلف الهوى
خاتمه
فصل در اوضاع اخیره وهابیان
طایفه وهابیه پس از خذلان و مغلوبیت سابقه، در خیال تجدید شورش و طغیان بودند. ولى چون این عزیمت را بروز و ظهورى نبود، کسى هم تعرّض به آنان نمى کرد، لهذا از روى فراغت، الریاض، که در برّ عربْ نقطه اى به آن خوش آب و علف سراغ نمى دهند، مطمح نظر ایشان شده، به آبادى آن و بنیان شهر، قلعه و مستحکمات پرداختند و شهرى شامل همه لوازم معیشت و داراى بیش از پنجاه هزار سکنه را مرکز خود قرار دادند.
بعد از آن که شریف حسین بن على اسماً سلطان حجاز شد، وهابى که مدتها حجاز را در تصرف داشت و فعلا هم نفوذ و استعدادى حاصل نموده، قریب دو میلیون جمعیت دارد و تمام مردان براى قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد مى خوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز که حجاج هر دیار از او شکایت داشتند، به آن حدود حرکت کرد.
شریف حسین هرچه از حاجیان به انواع حیل اخذ مى کرد، قشون خود را قسمتى که موجب رضا باشد نمى داد، لهذا لشکر ناراضى از روى جدّیت برابر گلوله دشمن نمى رود، اما وهابى از روى عقیده جنگ مى کند و رئیس خود را رئیس روحانى و جسمانى مى داند و بهشت را ـ چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب ـ حق خویش مى پندارد. این بود که سلطان حجاز مجبور به فرار شد و طایفه وهابى پس از تصرف مکه و تصفیه تمام قلعه و قریه و منزلهاى بین الحرمین، به محاصره مدینه پرداختند. آنچه آبادى در خارج مدینه بود، چون استحکامى نداشت، بدون مزاحم به حیطه تصرف ایشان آمد.
تلگراف بى سیم برلن و لندن خبر محاصره مدینه را دادند. به ضمیمه این که مسجد مدینه یا مشهد حمزه، که در دامنه کوه احد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزى، این خبر تکذیب شد، زیرا که صورت سؤال و جوابى اشاعه دادند که خدیو مصر بر این شنایع وهابیه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده که ما با اهالى، غرض و زحمتى نداریم; طرف ما حسین بن على است; علاوه بر آن که خود را ذمّه دار احترام مساجد و مشاهد مقدسه مى دانیم.
عجبا! حسین در جزیره قبرس است، و وهابى در مدینه، به بهانه جنگ با وى، قتل و غارت مى کند و جمعیت هم روز به روز در تزاید، زیرا که اسم غارت مهیّج است و باعث رواج دین متبدعین; تا آن که اخیراً تلگرافى از اهل مدینه خطاب به اعلى حضرت شاه ایران و علماى اعلام رسید که ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستیم و آب و نان بر ما بسته شده و شنایعى که در کربلا و مشهد مولانا ابى عبدالله(علیه السلام)از این قوم سر زده، اینک در مدینه مکرمه اقدام کرده اند و در اسلامیت از شما استرحام مى کنیم.
در تمام ایران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تکذیب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از این حرکات نمودند. البته در سایر ممالک دور و نزدیک هم اظهار حیات و حسّیات شده است و چنان مى نماید که دُوَل معظمه اروپا، خاصّه آنها که در مستعمرات و متصرفات خود رعیت مسلمان دارند، براى تألیف قلوب مسلمین، عموماً، و براى ترضیه خاطر رعایاى خودشان، خصوصاً، در این باب چاره جویى مى نمایند; و دولت انگلستان، که رعیت مسلمان بیش از همه دارد، بیش از دیگران اقدام خواهد کرد. اکنون هم در صدد اصلاح بین رئیس وهابیه و شریف حسین هستند که حدودى براى هر یک معین شده، فتنه بنشیند و نزاع از میان برخیزد.
تنبیه
نام فرمانفرماى نجد و حجاز، که از وهابیه قریب یکصد سال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضى کتب مسعود نوشته است، و صحیح سعود است; و همچنین عبدالله پسرش در یکى از تواریخ عبدالدین نوشته شده، و این سهو از کاتب است. اما پسر مرحوم محمد على پاشا، که رئیس قشون مصر بود و قبل از ابراهیم پاشا به جنگ وهابى رفت، معلوم نشد توسن پاشا یا طوسن پاشا بوده، و در بعضى کتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذییل (سالشمار جنگ مصریان با وهابیان)
در ذکر بلاد و حصونى که با قدم عساکر مصر مسخّر شد، به ترتیب سال و ماه:
o فتح مکه معظمه و طائف و جده به دست طوسن پاشا. سنه 1813 مسیحى. 1228 ق.
o فتح قنفذه به دست پاشاى مذکور. سنه 1814 . 1229، ولى طولى نکشید که مجدداً به تصرف وهابى آمد.
o مصالحه طوسون با وهابى به شرط تخلیه تمام حجاز از قشون وهابى و تخلیه قصیم از مصریان و اعتراف وهابى به سلطنت سلطان محمود خان. سنه 1815 1230.
o امضا نکردن محمد على پاشا مصالحه را مگر به تخلیه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سنه 1815 . 1230.
o رفتن ابراهیم پاشا به جنگ وهابیان. سنه 1816 . 1231 و رسیدن هدایا و نامه ابن سعود در قصیم و قبول نشدن هدایا و موکول شدن جواب عریضه به وصول درعیه مرکز وهابى.
o رفتن پاشا از ینبع و مدینه مشرفه به حج و مراجعت به اردوى خود و رفتن از حناکیه به سرکوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هزار گوسفند و تسلیم شدن قبایل عرب. سنه 1817 .1232.
o شیوع تب و کلرا در لشکر مصر از شدت گرماى روز و سرماى شب و مدد خواستن از پدر پس از تلفات بسیار. سنه 1817 1232.
o توجه پاشا به تسخیر شهر رس و مانع شدن باران شدید و مراجعت نمودن با غنایم بسیار و پس از چند ماه جنگ نمودن که هشتصد نفر از وهابى مقتول و دو هزار شتر با مواشى بسیار از آنان گرفته شد. سنه 1818 . 1233.
o حرکت پاشا از ماویه با چهار هزار پیاده و هزار و دویست سواره، سواى خدم و حشم و اردو و بازار به جانب رس و محاصره و بمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تلف شدن سه هزار و هشتصد تن از مصریان و یکصد و شصت نفر وهابى و ظهور ضعف در قشون مصرى و قرار ترک محاصره. سنه 1818 . 1233.
o محاصره خبره و تصرف و اقامت یازده روز که در این ایام آنچه براى جیره و علیق لازم بود، قیمت آن به اعراب داده مى شد، و به این واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عنیزه را شش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در این گیر و دار، انبار باروت آتش گرفت و اهالى تسلیم و خلع سلاح شدند. و پس از آن که وهابیان خارج شدند، قلعه را محکم نموده به انتظار وصول لشکر و ملزومات جنگ بود. سنه 1818 . 1233.
o تسلیم شدن بلاد قصیم و محاصره سه روزه قلعه بریدعه و تصرف آن و اقامت دو ماهه در آن جا و رسیدن ذخایر جنگى و هشتصد تن قشون مصرى. سنه 1819 . 1234.
o تسلیم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در یازده روز و گرفتن اسلحه محصورین و مرخص کردن آنها و بشارت این فتح را به مصر فرستادن با مقدارى از گوش وهابیان. سنه 1819. 1234.
o عزیمت شهر درعیه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخى درعیه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، که جز زنان بر احدى ابقا نشد. سنه 1819 . 1234.
o رفتن پاشا به جانب شهر درعیه و تصادف با لشکر بزرگ وهابى در قرین و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصریان و امیر حارث، که سرکرده وهابى بود، در این جنگ شجاعتى عجیب نموده که تمام صفوف لشکر مصر را شکافته، خود را به پاشا رسانید. یکى از سواران چرکس به زخم نیزه او را به خاک و خون در کشید و به هلاکت او وهابیان شکسته و منهدم شدند و در شهر درعیه تحصن اختیار کردند. مدت بیست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه کار، قلعه هاى اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتارى، امان خواسته بود که به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرّف شود. پاشا نیز پس از تسخیر شهر اهالى را از قتل و غارت امان داد; فقط اسلحه را گرفت و رؤساى وهابیه را، که پانصد تن بودند، در مسجد درعیه براى مناظره با مشایخ اهل سنت حاضر نمودند و چهار روز از این کار گذشت و آن جماعت از عقیده خود برنگشتند تا به مجازات رسیدند و پاشا دسته اى از لشکر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت کردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدى کرده بودند. یک نفر رئیس آنان تیرى به سمت پاشا انداخت و آسیبى نرسید. مرتکب و همراهانش به جزاى عمل رسیدند. سنه 1819 .1234.
o پس از فتح درعیه، چون تدارک ارزاق در آن جا ممکن نبود، پاشا به بادیه عرب توجه کرد. در نزدیکى کوه شمر، جنگى هولناک با قبیله عنزه نموده، ایشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تأمین طُرُق تجارت نموده، قلعه هایى براى مستحفظان امنیت بنا کرد و چاهها براى زراعت احداث فرمود. شهر درعیه را از پاى ویران ساخت. ابن سعود و جمعى از رؤساى آن بلاد را به مصر فرستاد، و چنان که گفتیم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سلطان مقتول شد. در سنه 1819 . 1234. و ابراهیم پاشا پس از این اقدامات بزرگ و نظم بلاد و امن عباد به مصر مراجعت نمود.
تم الکتاب
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
نویسنده:محمد حسین قریب گَرَکانی ؛ به کوششِ رسول جعفریان
آغاز دعوت وهابیان در دیار نجد، به سال 1157 ق برمی گردد; زمانی که محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206 ق) حرکت تبلیغی خویش را در مبارزه با آنچه آن را شرک می نامید، آغاز کرد. وی برای توسعه دعوت خود به دِرْعیه رفت و با دادن دستِ اتحاد با محمد بن سعود (م 1179 ق)، حاکم این شهر، راه را برای پیروزیهای بعدی دعوت وهابی هموار کرد. حرکت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پی نبردها و خونریزیهای فراوان، بر سواحل خلیج فارس و تمامی منطقه حجاز (مکه و مدینه) سلطه پیدا کرد.
دعوت وهابی دو مرحله دارد: نخست یک دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق که خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزیز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حکومت کردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشای عثمانی، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان یاد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، برای مدتی قریب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابیان با فعالیت عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زمانی که وی از کویت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، کشور عربستان سعودی را ایجاد کرد و تاکنون فرزندان وی بر این کشور حکومت می کنند.
حرکت عبدالعزیز در تسلط بر حجاز، بیش از بیست سال به درازا کشید; تا آن که لشکریان وی به سال 1344 ق بر مدینه مسلط شدند و به تخریب اماکن مقدس این شهر پرداختند. زمانی که خبر ویرانی بقیع و مشهد حمزه به مسلمانان رسید، همه نگران شدند و دست به دامان دولتها شدند تا در برابر سعودیها جبهه گیری کنند. با توجه به انحلال دولت عثمانی و تفرقه ای که در جهان عرب بود و نیز تلاش انگلیسیها و فرانسویها در تقسیم کشورهای عربی، وهابیان توانستند سلطه خویش را بر عربستان حفظ کرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوایل شهریور 1304 که خبر واقعه هولناک تسلط وهابیان بر مدینه، به ایران رسید، علما دست به تشکیل مجالس مشورتی زدند و دولت نیز شانزدهم صفر را تعطیل کرد و در مجلس نیز مذاکراتی در این باره صورت گرفت. رضاخان، که آن زمان سردار سپه نامیده می شد، اطلاعیه زیر را صادر کرد: متحد المآل، تلگرافی و فوری است.
عموم حکام ایلات و ولایات و مأمورین دولتی
به موجب اخبار تلگرافی از طرف طایفه وهابیها، اسائه ادب به مدینه منوره شده ومسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار داده اند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بی نهایت مشوّش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثر می باشد. عجالتاً با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز، تصمیم گرفته شده است که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیه داری، یک روز تمام، تمام مملکت تعطیل عمومی شود. لهذا مقرر می دارم عموم حکام و مأمورین دولتی در قلمرو مأموریت خود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزاداری اعلام نمایند.
ریاست عالیه قوا و رئیس الوزرا ـ رضا
روز یاد شده تعطیل شد، و از نواحی مختلف تهران، دسته های سینه زنی و سوگواری به راه افتادند و در مسجد سلطانی اجتماع کردند. عصر همان روز نیز یک اجتماع چند ده هزار نفری در خارج از دروازه دولت تشکیل شد و سخنرانانْ مطالبی تند علیه اقدام وهابیها ایراد کردند.[1]
گویا برای مدتی اوضاع آرام بود; تا آن که خبر انهدام بقاع شریفه در بقیع انتشار یافت و بار دیگر در خرداد 1305 جریان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقلید، سید ابوالحسن اصفهانی و محمد حسین نائینی، تلگرافی به تهران می زنند که متن آن چنین است:
قاضی وهابی به هدم قبه و ضرایح مقدسه ائمه بقیع حکم داده; 8 شوال مشغول تخریب. معلوم نیست چه شده با حکومت مطلقه چنین زنادقه وحشی به حرمین. اگر از دولت علیّه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود، علی الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مجلس نطقی کرد و از شاه خواست تا عده ای از نمایندگان مجلس را معین کند تا کمیسیونی ترتیب داده و در این باره مشورت کنند. نتیجه کمیسیون آن شد که در این باره تحقیق بیشتری صورت گیرد و پرونده های موجود درباره ماجرای وهابیان مطالعه شود و ضمن تلگرافی خبر این واقعه به همه ولایات اعلام گردد. در همین جلسه بود که مستوفی الممالک به پیشنهاد مدرّس، پست نخست وزیری را پذیرفت.
پس از آن نیز مستوفی الممالک در مقام ریاست وزرایی ایران، اعلامیه مشروحی درباره این واقعه صادر کرد، و ضمن اعلام انزجار از این حرکت وحشیانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حکم وحدت عقیده اسلامی، متفقاً به وسایل ممکنه از این عملیات تجاوزکارانه جلوگیری به عمل آورند; و از آن جا که حرمین شریفین حقیقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هیچ ملت مسلمان، دون ملت دیگر، حق ندارد این نقاط مقدسه را ـ که قبله جامعه مسلمانان و مرکز روحانیت اسلام است ـ به خود اختصاص داده، تصرفات کیف مایشاء نماید و اصول تعالیم خود را بر عقاید دیگران تحمیل کند، بنابراین، از تمام ملل اسلامیه تقاضا می شود که در یک مجمع عمومی ملل اسلامی مقدرات حرمین شریفین را حل و تسویه نمایند و قوانین و نظاماتی وضع گردد که تمام مسلمانان بر طبق عقاید مختصه خود بتوانند آزادانه از برکات روحانی و فیوض آسمانی اماکن مقدسه مکه معظمه و مدینه طیبه برخوردار و متمتع شوند.[2]
البته وهابیان نیز بیکار ننشستند، و همان سال، کنفرانسی با شرکت افرادی از تمام ملل اسلامی در مکه تشکیل دادند تا بتوانند فضای تبلیغی مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانی، احساس نیاز به یک خلیفه مسلمان در سراسر جهان سنی وجود داشت، و وهابیان، بر آن بودند تا با استفاده از این نیاز، زمینه توسعه دعوت خویش را فراهم آورند. موانع عمده ای بر سر راه آنان بود: تعصب شدید مذهبی، برخوردهای وحشیانه، قلع و قمع مخالفان مذهبی، تکفیر سایر مسلمانان. البته آنها به مرور می کوشیدند تا رفتار آرامتری داشته باشند. پس از انحلال دولت عثمانی و استقلال کشورهای عربی، از دولت ایران کاری ساخته نبود، و کمیسیون مزبور تنها کوشید تا دولت را به تماس با نمایندگان سایر ملل ترغیب کند. طبعاً بسیاری از مسلمانان دیگر نیز با عقاید وهابیان سرسازگاری نداشتند، اما در پی تسلط آنها بر حرمین شریفین و عدم وجود یک نیروی نظامی مستقل، مانند دولت عثمانی، هیچ قدرتی در آن شرایط برای چاره سازی این ماجرا وجود نداشت. کم کم حادثه به فراموشی سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناک در کتابهای تاریخ و تقویمها باقی ماند.
این رخدادها سبب شد که برخی نویسندگان ایرانی، مقالات و رسالاتی درباره حرکت وهابیها بنویسند.[3] یکی از آنها، رساله حاضر با عنوان تاریخ وهابیه است، که نویسنده آن حاج میرزا حسین بن علی رضا ربانی گَرَکانی قریب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست کتابهای چاپی فارسی(ص1155) این کتاب رامعرفی کرده است.
روی نسخه چاپی تاریخ آبان 1304 (کتابخانه معرفت تهران) دیده می شود و چنین نوشته شده است:
کتاب تاریخ مختصری از عقاید و اعمال طایفه وهابیه است که جناب مستطاب آقای شمس العلماء نگاشته اند; و چون از جراید اروپا معلوم می شود که جمعی از مسلمین هند تصور کرده اند که رئیس حالیه وهابی را به خلافت اختیار کنند، طبع این رساله لازم شد; تا بدانند صاحب این عقاید لایق این مقام نیست.
در صفحه نخست کتاب نیز آمده است: «مجملی از عقاید طایفه وهابی و اقدامات عجیبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ایشان. تألیف فقیر فانی محمد حسین گرکانی قریب.» تاریخ تحریر و طبع این مجموعه «طغیان اعراب» است.[4] هدف وی از تألیف این اثر، آن گونه که در پایان رساله آورده، هشدار به دولتهای اسلامی بوده است; تا قضیه را جدی بگیرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمایند.[5]
درباره مؤلف، آگاهیهایی در منابع مختلف آمده است.[6]
نشر این اثر، به معنای تأیید نکات تاریخی آن نیست، بلکه مقصودْ شناساندن یک سند از کوشش شیعیان برای روشن کردن یک فاجعه تاریخی در جهان اسلام است.
تاریخچه فرقه وهابیه و عقاید ایشان
هر چند این ایام شهرت یافته که رئیس این طایفه اصفهانی بوده، لکن عرب بودن او محقق است. فقط می گوییم محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206) ، رئیس ایشان، که در شهر درعیه پرداخت، و ضمناً معتقدات خود را به تدریج در اذهان و قلوب مریدان جای می داد; تا مذهبی مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مذهب جعفری، اختراع نموده و شاگردان او زیاد و تبعه او بسیار شدند.
در این وقت از ریاست روحانی کارش بالا گرفته، هوس ریاست و ملکداری و جهانگیری نموده، اهل نجد عموماً و احساء و قطیف و حضرموت و عمان و دیار بنی عتبه در بلاد یمن، تابع امر و نهی او شدند و دعوتنامه هایی به ممالک اطراف فرستاده، ادیان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال برای نشر مذهب خویش تقاضا نمود.
عقاید وهابیان
یک اصل عمده از مذهب وی، الحاق شرک خفی است به شرک جلی. پس درخواست چیزی از غیر خدا که قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرک است و با عبادت جمع نشود، که «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ اَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّه شاهِدینَ عَلی اَنْفُسِهِم بِالْکُفْر».
واگر عذر آوردند که آنها معبود نیستند، بلکه باب حاجت و شفیع و وسیله ای به جناب الهی هستند، همین سخنان را مشرکان نیز گفتند که «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی.» و بنا بر همین اساس، مسلمانان را مشرک و خون و مالشان را هدر می دانست.
ولی در باب توبه، گاهی رأی قبول می داد و گاهی قابل قبول نمی دانست. به دلیل «اِنَّ اللّهَ لایَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء.»
باری این عقاید فاسده عبدالوهاب در قلوب مریدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکین» در کشتن مسلمانان با وی همراه و از روی دیانت قتّال و خونریز شدند.
حمله وهابیان به کربلا در سال 1216
تا این جا اصول و عقاید وهابیه بوده که تحریر یافت. اما شدت فتنه این قوم از سنه 1216 است که عبدالعزیز، رئیس آنها، پسر خود سعود (امارت: 1218 ـ 1229) را به عراق عرب فرستاد، و آن لشکر، کربلا را محاصره و تصرف نموده، هفت ساعت حکم قتل عام جاری و چندین هزار مسلمان کشته شد. بیش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قتل رسیدند. از جمله حاجی ملا عبدالصمد همدانی صاحب کتاب بحرالمعارف است، که استاد و شیخ طریق حاجی میرزا آقاسی بود.
پس از این عمل شنیع و قتل ذریع، به حرم حسینی رفته، از چوب ضریح مقدس قهوه پختند. و شنیده شد که در یکی از موزه های اروپا لوحی از مرمر، که سنگ مزار حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)بوده، موجود است. شاید در همین موقع از روی قبر مطهّر کنده اند یا سابقاً در تعمیرات تبدیل به احسن شده واین سنگ در خزانه بوده و به غارت رفته. و شبهه نیست که از این جسارت و غارت، عمده مقصود وهابی آن بوده که لشکر او بر جرئت بیفزایند و گروهی عوام نیز اغوا شوند که از روحانیت این مشاهد، اثری مترتب نیست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان که قرامطه در خرابی مسجدالحرام و قتل حاجیان و بردن حجرالاسود همین منظور داشتند.
در تاریخ عثمانی آورده که سلطان محمودخان دید که این طایفه، بیم آن است که باعث تفریق کلمه اسلام شوند و اروپاییان منتظر استفاده از قطع پیوند اتحاد اسلامی هستند و به واسطه این پیشامد می خواهند بلاد مسلمین را مالک شوند.
نامه فتحعلی شاه به سلیمان پاشا
به هر حال، این خطر برای عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشاه ایران، فتحعلی شاه مغفور برای مرحوم سلیمان پاشا، وزیر بغداد، که علی پاشا پدرش نیز به قتل رسیده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقیع ایالت بغداد و بصره نرسیده بود، خلاع فاخره فرستاده شد و ضمناً به پاشای مشارالیه در باب قطع ماده فساد وهابی امر و اشارتی صادر گشت.
نامه فتحعلی شاه به آقاسیدعلی مجتهد
و به مرحوم آقا سید علی مجتهد هم نامه عربی به انشای میرزا عبدالوهاب معتمد الدوله (نشاط) نوشت که چون بغداد به تهران نزدیکتر از قسطنطنیه است و نباید امور آن جا مختل بماند، تصمیم کردیم که نظم آن جا و احترام پاشا را عهده دار شویم و در تیسیر مرام و تدمیر مخالفین اسلام فروگذار نکنیم و تا رسیدن توقیع رفیع سلطانی، دارالسلام بغداد را ثُلْمه راه نیابد و بر عهده آن جناب است که در ترغیب موافقین پاشا و ترغیب مخالفین وی نهایت کوشش مرعی دارد و عموم اهالی آن دیار بدانند که ما به حسینعلی میرزا فرمانفرمای فارس و سواحل عمان، و به محمد علی میرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و کرمانشاهان امر کرده ایم که در حین لزوم از دفع دشمنان پاشا که اعدای دین اسلام اند، مسامحه نکرده، عِدّه و عُده بفرستد; و برخی از عبارات نامه این است:
فلایشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابیة نهضة و رکوض، و لایبدو فیهم وحشة و تعرض، فان المسلمین اصبحوا بعضهم اولیاء بعض و لو یرضوا فی سنة الاجماع برفض فرض و السلام.
نامه فتحعلی شاه در پاسخ نامه پادشاه یمن
و همچنین در جواب پادشاه یمن، که شرحی از تطاول سعود وهابی نوشته بود و از مسلمانان برای دفع ایشان مدد خواسته، نامه خاقان ایران به خط و انشای معتمدالدوله صادر شد، که بعضی از عباراتش این است:
.... و اما ما ثبت فی طی الذریعة من استیلاء الوهابیة و افعالهم الشنیعة، نعم قد استولوا الی آخر الکتاب.
دعوت وهابیان از دولت ایران برای ترویج توحید
و عجب این است که رئیس وهابیه، قبل از ارتکاب این شنایع، ملت و دولت ایران را به توحید دعوت کرده و از شرکْ نهی و زجر نمود، و هم از این دولت، برای نشر طریقه خود، که ترویج توحید و رفع شرک و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنیده که اهل این دیار همه موحد و دشمن شرک و بدعت اند، و آنچه از اخبار آن طرف می رسد، مناقضت شماست با اسلام و اسلامیان; و اگر ترویج شما از اسلام مکشوف و مشهود امنای این دولت شود، البته از طرف حکام آن حدود، یعنی حکومت خوزستانو لرستانو ایالت فارس و بنادر، امداد به شما می رسد.
حمله وهابیان به نجف
بالجمله سلیمان پاشا والی بغداد و بصره ـ که به اصطلاح آن زمان وزیر بغداد می گفتند و تعیین آن معمولا به امضا و رضای دولت ایران بایستی باشد ـ در صدد اطفای نایره طغیان سعود نامسعود بوده، ولی اجل مختوم مجال نداد. حکمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»، به عالم باقی رحلت کرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزیز پدرش، که عنان فرمانروایی نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمین شریفین را چندین کَرَت غارت نموده و دسته ای از اتباع خویش را به نهب و غارت نجف فرستاد; مال رعیت و خزانه حضرت ولایت به یغما رفت. و چون به کتب شریعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشکریان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولی در این وقایع، همان اتلاف نفایس بوده و مانند قضیه کربلا اهلاک نفوس نشد، مگر قدر قلیلی که به عُشْر عدّه شهدای کربلا نمی رسد. و به هر حال، از تمامی ارتکابات و فظایع اعمال این قوم، روح اسلام و مسلمین در ممالک روی زمین آزرده و تمام ملل اسلامی کوفته خاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچه در تاریخ منتظم ناصری آمده، شخصی از عجم، عبدالعزیز را به دیار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت این فاتک دلیر ایرانی هنوز معلوم نگارنده نشده است.
از آثار عبدالعزیز، قلعه ای محکم در نزدیکی درعیهِ به جا مانده، که اسلحه و ذخایر وهابیه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضی از یمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان که گفتیم، در تحت تصرف وی بود; و ممالک اطراف، برای نبودن استعداد و وسایل و یا برای دوری از مرکز بغی و طغیان آن جماعت، فروماندند. از پاشایان بغداد و بصره نیز کاری صورت نگرفت.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
[1]. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، 3/395ـ396.
[2]. همان، 4/86 ـ 87 ، 92 ـ 93.
[3]. یکی تاریخ وهابیه از ضیاءالدین دری (بی تا) و دیگری تاریخ و عقائد وهابیان از استاد علی اصغر فقیهی، تهران، 1323 ش.
[4]. یعنی سال 1344 ق. درست یک سال پیش از درگذشت مؤلف.
[5]. فرهنگ سخنوران، ذیلِ ربانی گرکانی.
[6]. مجله یادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 ـ 57.
منبع: راسخون