رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم :
الحِنّاءُ خِضابُ الإِسلامِ ؛ یَزیدُ فی المُؤمِنِ عَمَلَهُ ، ویَذهَبُ بِالصُّداعِ ، ویُحِدُّ البَصَرَ ، ویَزیدُ فی الوِقاعِ ، وهُوَ سَیِّدُ الرَّیاحینِ فی الدُّنیا وَالآخِرَةِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
حنا ، خضاب اسلام است؛ [ثواب] عمل مؤمن را مىافزاید ، سردرد را از میان مىبَرَد ، چشم را تیزبین مىکند ، قدرت آمیزش را افزون مىسازد؛ و مهترِ گیاهانِ خوشبو در دنیا و آخرت است.
طبّ الأئمّة عن عبداللّه بن سنان :
شَکا رَجُلٌ إلى أبی عَبدِاللّهِ علیهالسلام الوَضَحَ والبَهَقَ ، فَقالَ: اُدخُلِ الحَمّامَ وَاخلُطِ الحِنّاءَ بِالنّورَةِ وأطلِ بِهِما ؛ فَإِنَّکَ لا تُعانی بَعدَ ذلِکَ شَیئاً.
قالَ الرَّجُلُ : فَوَاللّهِ مافَعَلتُهُ إلاّ مَرَّةً واحِدَةً ، فَعافانِیَ اللّهُ مِنهُ ، وما عادَ بَعدَ ذلِکَ.
طبّ الأئمّة علیهمالسلام
- به نقل از عبد اللّه بن سنان: مردى نزد امام صادق علیهالسلام از لک و پیسى اظهار ناخرسندى کرد . فرمود : «به حمّام برو و حنا را به نوره درآمیز و بر محل بمال ؛ چه ، پس از این کار ، هیچ ناراحتىاى نخواهى داشت» .
آن مرد مىگوید : به خداوند سوگند ، تنها یک بار این کار را انجام دادم و خداوند ، مرا بهبود بخشید و آن بیمارى [دیگر] باز نگشت .
الإمام الصادق علیهالسلام :
الحِنّاءُ یَذهَبُ بِالسَّهَکِ ، ویَزیدُ فی ماءِ الوَجهِ ، ویُطَیِّبُ النَّکهَةَ ، ویُحَسِّنُ الوَلَدَ .
امام صادق علیهالسلام :
حنا ، بوى بد عَرَق را از میان مىبَرَد ، بر طراوت صورت مىافزاید ، دهان را خوشبو مىکند و فرزند را نیکو مىسازد .
رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم :
اِختَضِبوا بِالحِنّاءِ ؛ فَإِنَّهُ یَجلُو البَصَرَ ، ویُنبِتُ الشَّعرَ ، ویُطَیِّبُ الرّیحَ ، ویُسَکِّنُ الزَّوجَةَ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
به حنا خضاب بندید ؛ چرا که دیده را جلا مىدهد ، مو بر مىرویاند ، بو را خوش مىسازد و همسر مرد را آرامش مىبخشد .
رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم :
الحِنّاءُ خِضابُ الإِسلامِ ؛ یَزیدُ فی المُؤمِنِ عَمَلَهُ ، ویَذهَبُ بِالصُّداعِ ، ویُحِدُّ البَصَرَ ، ویَزیدُ فی الوِقاعِ ، وهُوَ سَیِّدُ الرَّیاحینِ فی الدُّنیا وَالآخِرَةِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
حنا ، خضاب اسلام است؛ [ثواب] عمل مؤمن را مىافزاید ، سردرد را از میان مىبَرَد ، چشم را تیزبین مىکند ، قدرت آمیزش را افزون مىسازد؛ و مهترِ گیاهانِ خوشبو در دنیا و آخرت است.
رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم :
نَفَقَةُ دِرهَمٍ فِی الخِضابِ أفضَلُ مِن نَفَقَةِ دِرهَمٍ فی سَبیلِ اللّهِ ، إنَّ فیهِ أربَعَ عَشرَةَ خَصلَةً : یَطرُدُ الرّیحَ مِنَ الاُذُنَینِ ، ویَجلُو الغِشاءَ عَنِ البَصَرِ . . .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
خرج کردن یک درهم براى خضاب ، برتر از انفاق یک درهم در راه خداست. این کار ، چهارده فایده دارد: بو را از گوشها دور مىکند ، پرده [ تاریکى] را از برابر دیده کنار مىزند و آن را جلا مىدهد...
رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم :
مَنِ اطَّلى وَاختَضَبَ بِالحِنّاءِ آمَنَهُ اللّهُ تَعالى مِن ثَلاثِ خِصالٍ : الجُذامِ ، وَالبَرَصِ ، وَالآکِلَةِ إلى طَلیَةٍ مِثلِها .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
هر کس حنا بر بدن خود بمالد و با آن خضاب کند ، خداوند ، او را تا هنگامى که بخواهد دیگر بار خضاب کند ، از سه چیز در امان مىدارد : جذام ، پیسى و خوره .
نمونه های ازوحشیگری که در طول تاریخ بشریت سابقه نداشته است.
1. جنگ ذات العیون (سال 12هجری، زمان ابوبکر)
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج2 ، ص323، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج2، ص245، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج19، ص70، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1424هـ - 2004م.
ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج6، ص349، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت. 2. به خاطر یک قسم ، هفتاد هزار نفر را کشتند و رود خون به راه انداختند! (سال12، زمان ابوبکر)
زمانی که روز جنگ قادسیه شد مغیرة بن شعبة (فرمانده مسلمین) به طرف فرمانده سپاه فارس رفت، فرمانده سپاه فارس به او گفت: ما قومی مجوس هستیم و دوست نداریم با شما بجنگیم شما سرزمین ما را (با آمدنتان) نجس کرده اید. مغیرة به اوگفت: ما قومی بودیم که سنگ می پرستیدیم تا اینکه خداوند برای ما پیامبرش را فرستاد و ما از ایشان تبعیت کردیم و آئین آن پیامبر را پذیرفتیم، و برای غذا هم به سرزمین شما نیامدیم؛ بلکه به ما دستور داده شده بود که با دشمن مان بجنگیم؛ پس به هدف جنگ با شما و اسیر نمودن فرزندانتان به این دیار آمدیم؛ اما آنچه در مورد غذا گفتم: ما (در سرزمین خودمان) چیزی نیافتیم که سیرمان کند، وقتی به سرزمین شما آمدیم در این سرزمین آب و غذای فراوانی پیدا کردیم؛ بنابراین از این جا نمی رویم تا اینکه این مواد غذایی بین ما و شما تقسیم شود. علج گفت: راست می گوید... .
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج3، ص32، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
طبری در تاریخ خود می نویسد:
وحدثنی ربیعة بن عثمان أن فتح همذان کان فی جمادی الأولی علی رأس ستة أشهر من مقتل عمر بن الخطاب وکان أمیرها المغیرة بن شعبة قال ویقال کان فتح الری قبل وفاة عمر بسنتین ویقال قتل عمر وجیوشه علیها (رجع الحدیث إلی حدیث سیف) قال فبینما نعیم فی مدینة همذان فی توطئتها فی اثنی عشر ألفا من الجند تکاتب الدیلم وأهل الری وأهل أذربیجان ثم خرج موتا فی الدیلم حتی ینزل بواج روذ وأقبل الزینبی أبو الفرخان فی أهل الری حتی انضم إلیه وأقبل إسفندیاذ أخو رستم فی أهل أذربیجان حتی انضم إلیه وتحصن أمراء مسالح دستبی وبعثوا إلی نعیم بالخبر فاستخلف یزید بن قیس وخرج إلیهم فی الناس حتی نزل علیهم بواج الروذ فاقتتلوا بها قتالا شدیدا وکانت وقعة عظیمة تعدل نهاوند ولم تکن دونها وقتل من القوم مقتلة عظیمة لا یحصون ولا تقصر ملحمتهم من الملاحم الکبار.
ربیعة بن عثمان برایم نقل کرد که جنگ همدان در جمادی الأولی و شش ماه گذشته از کشته شدن عمر، اتفاق افتاد. فرمانده این جنگ مغیرة بن شعبه بود. برخی گفته اند که فتح ری، دو سال پیش از کشته شدن عمر بوده و زمانی که عمر کشته شده، نیروهایش در آن جا ساکن بوده اند .
سیف گفته است وقتی ما در همدان بودیم ، مقدمه لشکر ایران12000 نفر بودند که به اهل دیلم و ری و آذربایجان نامه نوشتند و سپس همگی آماده برای جنگ به دیلم آمدند تا به واجرود رسیدند . زینبی با اهل ری و اسفندیار برادر رستم نیز با اهل آذربایجان به کمک او آمدند .
امرای لشکر عمر در قلعه گرد آمده و به نعیم خبر فرستادند . او یزید بن قیس را جانشین خود کرد و خود به سمت ایرانیان به راه افتاد تا به واجرود رسید . و در آنجا جنگ شدیدی کردند که مانند جنگ نهاوند بود . و از ایرانیان گروهی بسیار که قابل شمارش نبودند کشته شد . و جنگ با آنان از جنگهای بزرگ چیزی کم نداشت !
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج2 ، ص536، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
عبد الرحمن قرشی می نویسد:
وهرب جیش جرجیر فبث عبد الله بن سعد السرایا وفرقها فأصابوا غنائم کثیرة فلما رأی ذلک رؤساء أهل أفریقیة طلبوا إلی عبد الله بن سعد أن یأخذ منهم مالا علی أن یخرج من بلادهم فقبل منهم ذلک ورجع إلی مصر ولم یول علیهم أحدا ولم یتخذ بها قیروانا.
لشکریان جرجیر فرار کردند، عبدالله بن سعد لشکریان او را شکست داد و آنها را متفرق نمود و به غنائم زیادی دست پیدا نمودند، رؤسای اهل آفریقا وقتی با چنین صحنه ای مواجه شدند از عبد الله بن سعد در خواست کردند که در مقابل دریافت مالی از آنها از سرزمین آنها خارج شود، عبدالله این پیشنهاد را پذیرفت و (بعد از گرفتن پول) به مصر بازگشت و هیچ کسی را به عنوان خلیفه برای آنها مشخص نکرد و از ایشان سوار کار (برای جنگ) نگرفت.
القرشی المصری، أبو القاسم عبد الرحمن بن عبد الله عبد الحکم بن أعین (متوفای257هـ)، فتوح مصر وأخبارها، ج1، ص312، تحقیق : محمد الحجیری، ناشر : دار الفکر - بیروت، الطبعة : الأولی، 1416هـ ـ 1996م.
در این جنگ هم جنایت عظیمی اتفاق افتاد. غیر مسلمانان، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست کردند که ما درهای شهر را بر روی شما می گشاییم، به شرطی که حتی یک نفر از ما کشته نشود؛ اما لشکریان خلیفه چه کردند؟ بلی، همه را کشتند جز یک نفر و گفتند که ما گفته بودیم که یک نفر از شما را نمی کشیم.!!!
محمد بن جریر طبری در تاریخ خود و ابن اثیر در الکامل فی التاریخ می نویسند:
فأتی جرجان فصالحوه علی مائتی ألف ثم أتی طمیسة وهی کلها من طبرستان متاخمة جرجان وهی مدینة علی ساحل البحر فقاتله أهلها فصلی صلاة الخوف أعلمه حذیفة کیفیتها وهم یقتتلون وضرب سعید یومئذ رجلا بالسیف علی حبل عاتقه فخرج السیف من تحت مرفقه وحاصرهم فسألوا الأمان فأعطاهم علی أن لا یقتل منهم رجلا واحدا ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعین إلا رجلا واحدا ففتحوا الحصن وحوی ما فی الحصن.
به گرگان وارد شدند و با گرفتن 200 هزار دینار با آنان مصالحه کردند. سپس به اطراف طمیسه که شهری در کنار ساحل دریا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود، رفتند. با مردم آن جا جنگ کردند. نماز خوف که حذیفه که کیفیت خواندن آن را می دانست خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر سر مردم کوبید که از زیر بغل او درآمد و آنان را محاصره کردند. آنان درخواست امان کردند، به آنان این امان داده شد تا کسی از آنان را نکشند و لذا قلعه را باز کردند؛ ولی آنان همه را کشتند به جز یک مرد. سپس در قلعه را گشودند و آن چه که در قلعه بود غارت کردند.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج2، ص607، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج3، ص7، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
جل الخالق !!! آن ها از فرمانده دین عطوفت و مهربانی، امان خواسته بودند، با چه مجوزی به آن ها امان دروغ داده شد؟ با چه مجوزی عهد خود را شکستند؟ با چه مجوزی همه آن ها را کشتند؟ اگر واقعاً مستحق قتل عام بودند، با چه مجوزی آن یک نفر را باقی گذاشته شد؟ !
آیا در زمان پیامبر چنین جنایتی سابقه داشته است؟ پیامبر اسلام از بدترین دشمن خود ابوسفیان و از وحشی (غلام هند جگر خوار) قاتل عزیزترین کس خود گذشت و آن روز که بر آن ها مسلط شد همه را؛ از جمله معاویه را آزاد کرد؛ اما مسلمانان چه کردند؟!
منبع:
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
حضرت خدیجه(س) برترین همسر
حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، برترین همسر رسول خدا صلی الله علیه وآله و یکی از چهار زن برتر بهشتی است. او نخستین کسی است که به رسول خدا ایمان آورد و تمام اموال و دارائی های خود را در راه پیشرفت اسلام هدیه کرد.
علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه می نویسد:
امام باقر علیه السلام از ابوسعید خدری نقل می کند: رسول خدا فرمود: درشب معراج وقتی که باز می گشتم به جبرئیل گفتم: آیا خواسته ای از من داری؟ گفت: درخواست من این است که سلام خدا و مرا به خدیجه برسانی، رسول خدا وقتی که پیام جبرئیل را به خدیجه ابلاغ فرمود، در پاسخ گفت: خدای بزرگ مصدر سلامتی است و همه سلامتیها از او است و تمام سلامتیها به او باز می گردد، و بر جبرئیل درود و سلام.
بخاری به نقل از عائشه می نویسد:
3605 حدثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ قال کَتَبَ إلی هِشَامٌ عن أبیه عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت ما غِرْتُ علی امْرَأَةٍ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم ما غِرْتُ علی خَدِیجَةَ هَلَکَتْ قبل أَنْ یَتَزَوَّجَنِی لِمَا کنت أَسْمَعُهُ یَذْکُرُهَا وَأَمَرَهُ الله أَنْ یُبَشِّرَهَا بِبَیْتٍ من قَصَبٍ وَإِنْ کان لَیَذْبَحُ الشَّاةَ فَیُهْدِی فی خَلَائِلِهَا منها ما یَسَعُهُنَّ.
عایشه می گوید: بر هیچ زنی آن قدر حسد نورزیدم که بر خدیجه حسد ورزیدم، او را درک نکردم و قبل از ازدواج من با رسول خدا از دنیا رفته بود، ولی حسدم به این سبب بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) او را بیشتر یاد می کرد و خداوند او را به خانه ای بهشتی از طلا و درّ و یاقوت بشارت داده بود و هر گاه گوسفندی را ذبح می نمود برای دوستان خدیجه هدیه می فرستاد.
مورخان و محدثان شیعه و سنی بر این مطلب اتفاق دارند که کسی از بزرگان، اشراف، رؤسا و جوانمردان قریش باقی نماند؛ مگر این که از حضرت خدیجه خواستگاری کرد و ازدواج با ایشان را آرزو می کرد؛ اما خدیجه کبری دست رد بر سینه همه آن ها زد؛ ولی وقتی رسول خدا صلی الله علیه وآله با او ازدواج کرد، تمام زنان قریش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وی را ترک کردند و گفتند: تو پیشنهاد سران قریش را رد کردی و تن به همسری کسی دادی که فقیر است و مال و ثروتی ندارد؟!
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
مـفـسـران و مـورخـان ایـن داسـتـان را بـه صـورتـهـاى مـخـتـلفـى نـقـل کـرده انـد، و در سـال وقـوع آن نـیـز گـفـتـگـو دارنـد، امـا اصـل داسـتـان آنـچـنـان مـشهور است که در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته ، و ما آن را طبق روایـات مـعـروف کـه از سـیـره ابن هشام و بلوغ الارب و بحار الانوارو مجمع البیان خلاصه کرده ایم مى آوریم :
ذو نـواس پـادشـاه ، مـسـیـحـیان نجران را که در نزدیکى آن سرزمین مى زیستند تحت شـکـنـجـه شـدیـد قـرار داد، تـا از آئیـن مـسـیحیت بازگردند، (قرآن این ماجرا را به عنوان اصـحـاب الاخـدود در سـوره بـروج آورده ، و مـا آن را در تـفـسـیـر همان سوره مشروحا بیان کردیم ).
بـعـد از ایـن جنایت بزرگ مردى بنام دوس از میان آنها جان سالم به در برد، و خود را به قیصر روم که بر آئین مسیح بود رسانید، و ماجرا را براى او شرح داد.
از آنجا که فاصله میان روم و یمن زیاد بود قیصر نامه اى به نجاشى سلطان حبشه نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از ذو نواس بگیرد، و نامه را با همان شخص براى نجاشى فرستاد.
نـجـاشـى سـپاهى عظیم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى بنام اریاط روانه یمن کرد ابرهه نیز یکى از فرماندهان این سپاه بود.
ذو نـواس شـکـسـت خـورد، و اریـاط حکمران یمن شد، بعد از مدتى ، ابرهه بر ضد او قیام کرد و او را از بین برد و بر جاى او نشست .
خبر این ماجرا به نجاشى رسید، او تصمیم گرفت ابرهه را سرکوب کند، ابرهه براى نجات خود موهاى سر را تراشید، و با مقدارى از خاک یمن
به نشانه تسلیم کامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى کرد.
نجاشى چون چنین دید او را بخشید و در پست خود ابقا نمود.
در ایـن هـنـگام ابرهه براى اثبات خوش خدمتى کلیساى بسیار زیبا و مهمى بنا کرد کـه مـانـنـد آن در آن زمـان در کـره زمـیـن وجـود نـداشـت ، و بـه دنبال آن تصمیم گرفت مردم جزیره عربستان را به جاى کعبه به سوى آن فرا خواند، و تـصـمـیـم گـرفـت آنـجـا را کـانـون حـج عـرب سـازد، و مـرکـزیـت مـهـم مـکـه را بـه آنـجـا منتقل کند.
بـراى هـمـیـن مـنـظـور مـبـلغـان بـسـیـارى بـه اطـراف ، و در مـیـان قبائل عرب و سرزمین حجاز فرستاد، اعراب که سخت به مکه و کعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهیم خلیل مى دانستند احساس خطر کردند.
طـبـق بـعـضـى از روایـات گـروهـى آمـدنـد و مـخـفـیـانـه کـلیـسـا را آتـش زدنـد، و طـبـق نـقـل دیـگـرى بـعضى آن را مخفیانه آلوده و ملوث ساختند، و به این ترتیب در برابر این دعوت بزرگ عکس العمل شدید نشان دادند و معبد ابرهه را بى اعتبار کردند.
ابـرهـه سـخـت خـشـمـگین شد، و تصمیم گرفت خانه کعبه را به کلى ویران سازد، تا هم انـتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جدید کند، با لشگر عظیمى که بعضى از سـوارانـش از فـیـل اسـتفاده مى کردند عازم مکه شد. هنگامى که نزدیک مکه رسید کسانى را فـرسـتـاد تـا شـتـران و امـوال اهـل مـکـه را بـه غـارت آورند ، و در این میان دویست شتر از عبدالمطلب غارت شد.
ابـرهـه کـسـى را بـه داخـل مـکـه فـرسـتـاد و به او گفت بزرگ مکه را پیدا کند، و به او بگوید: ابرهه پادشاه یمن مى گوید: من براى جنگ نیامده ام ،
تـنـهـا بـراى ایـن آمـده ام کـه این خانه کعبه را ویران کنم ، اگر شما دست به جنگ نبرید نیازى به ریختن خونتان ندارم !
فرستاده ابرهه وارد مکه شد و از رئیس و شریف مکه جستجو کرد، همه عبدالمطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبدالمطلب بازگو کرد عبدالمطلب نیز گفت : ما توانائى جنگ با شما را نداریم ، و اما خانه کعبه را خداوند خودش حفظ مى کند.
فـرسـتاده ابرهه به عبدالمطلب گفت ، باید با من نزد او بیائى ، هنگامى که عبدالمطلب وارد بـر ابـرهـه شـد، او سخت تحت تاءثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرار گرفت ، تا آنجا که ابرهه براى احترام او را از جا برخاست و روى زمین نشست ، و عبدالمطلب را در کنار دست خود جاى داد، زیرا نمى خواست او را روى تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چیست ؟
مترجم گفت : حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهید اموالم را بازگردانند.
ابـرهه سخت از این تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت : به او بگو هنگامى که تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت ، اما این سخن را که گفتى در نظرم کوچک شدى تو در بـاره دویـست شترت سخن مى گوئى ، اما درباره کعبه که دین تو و اجداد تو است و من براى ویرانیش آمده ام مطلقا سخنى نمى گوئى ؟!
(عبدالمطلب ) گفت : انا رب الابل ، و ان للبیت ربا سیمنعه !: من صاحب شترانم ، و این خـانـه صـاحـبى دارد که از آن دفاع مى کند (این سخن ، ابرهه را تکان داد و در فکر فرو رفت ).
عبدالمطلب به مکه آمد، و به مردم اطلاع داد که به کوه هاى اطراف
پـنـاهـنـده شـونـد، و خودش با جمعى کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یارى طلبد، دست در حلقه در خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند:
لا هم ان المرء یمنع رحله فامنع رحالک |
لا یغلبن صلیبهم و محالهم ابدا محالک ! |
جروا جمیع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک |
لاهم ان المرء یمنع رحله فامنع عیالک |
و انصر على آل الصلیب و عابدیه الیوم آلک
خـداونـدا! هـر کس از خانه خود دفاع مى کند تو خانه ات را حفظ کن ! هرگز مباد روزى که صـلیـب آنـهـا و قـدرتـشـان بـر نیروهاى تو غلبه کنند. آنها تمام نیروهاى بلاد خویش و فیل را با خود آورده اند تا ساکنان حرم تو را اسیر کنند.
خداوندا! هر کس از خانواده خویش دفاع مى کند تو نیز از ساکنان حرم اءمنت دفاع کن .
و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یارى فرما.
سـپـس عـبـدالمـطـلب بـه یـکـى از دره هاى اطراف مکه آمد و در آنجا با جمعى از قریش پناه گـرفـت ، و بـه یکى از فرزندانش دستور داد بالاى کوه ابو قبیس بروند ببیند چه خبر مى شود.
فـرزنـدش بـه سرعت نزد پدر آمد و گفت : پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى خورد که به سوى سرزمین ما مى آید، عبدالمطلب
خرسند شد صدا زد: یا معشر قریش ! ادخلوا منازلکم فقد آتاکم الله بالنصر من عنده : اى جـمـعـیـت قـریـش ! به منزلهاى خود بازگردید که نصرت الهى به سراغ شما آمد این از یکسو.
از سـوى دیـگـر ابرهه سوار بر فیل معروفش که (محمود) نام داشت با لشگر انبوهش بـراى درهـم کـوبـیـدن کـعـبـه از کـوه هـاى اطـراف سـرازیـر مـکـه شـد، ولى هـر چـه بـر فـیـل خـود فـشـار مـى آورد پـیش نمى رفت ، اما هنگامى که سر او را به سوى یمن بازمى گـردانـدنـد بـه سرعت حرکت مى کرد، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت .
در این هنگام پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک از آنها سه عـدد سـنـگریزه با خود همراه داشت ، یکى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقریبا به اندازه نـخـود، ایـن سنگریزه ها را بر سر لشگریان ابرهه فرو ریختند، و به هر کدام از آنها اصـابـت مـى کـرد هلاک مى شد، و بعضى گفته اند: سنگریزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى کرد و از طرف مقابل خارج مى شد.
در ایـن هـنگام وحشت عجیبى بر تمام لشگر ابرهه سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند پـا بـه فـرار گذاشتند، و راه یمن را سؤ ال مى کردند که بازگردند، ولى پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى ریختند.
خود ابرهه نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت ، و او را به صنعاء (پایتخت یمن ) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید.
بـعـضـى گـفـتـه انـد اولیـن بـار کـه بـیمارى حصبه و آبله در سرزمین عرب دیده شد آن سال بود.
تـعـداد فـیـلهـائى را کـه ابـرهـه بـا خـود آورده بـود بـعـضـى هـمـان فیل (محمود) و بعضى هشت فیل و بعضى ده ، و بعضى دوازده نوشته اند.
و در هـمـین سال مطابق مشهور پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) تولد یافت ، و جهان به نور وجودش روشن شد، و لذا جمعى معتقدند که میان این دو رابطه اى وجود داشته .
بـه هـر حـال اهـمـیـت ایـن حـادثـه بـزرگ بـقـدرى بـود کـه آن سال را (عام الفیل ) (سال فیل ) نامیدند و مبداء تاریخ عرب شناخته شد.
از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم روایت شده: هر کس سوره کوثر را در شب جمعه 100مرتبه تلاوت نماید رسول خدا را درخواب خواهد دید.(1)
به همین مضمون از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده استک هر کس سوره کوثر را در شب جمعه پس از نمازی که در نیمه شب می خواند صد مرتبه بخواند به اذن خدا رسولش را در خواب خواهد دید.(2)
(1) منتخب الکلام فی تفسیرالاحلام، ج1، ص74
(2) روض الجنان و روح الجنان، ج20، ص421